#آرامش_غربت_پارت_66
ـ مازیار یه فکر بکر!
مازیارم ادامو در آورد و چشاشو درشت کرد و گفت:
ـ چه فکری؟
شمرده شمرده گفتم:
ـ ببین، من میخوام کار کنم...
مازیار سری تکون داد و گفت:
ـ امکان نداره!
نوچی کردم و ادامه دادم:
ـ بعدش یه خونه همین اطراف اجاره می کنم!
مازیار دوباره سرشو تکون داد ـ غیر ممکنه!
من ـ ببند فکو دو دقیقه! ( بهش زل زدم و بعد از چند ثانیه سکوت گفتم)خوبه ؟
مازیار ـ خیلی هم خوب ولی کیه که گوش بده؟
با یه لحن التماسی و نیمه دستوری گفتم :
romangram.com | @romangram_com