#آرامش_غربت_پارت_120

ـ شما کی باشید که به من دستور میدین!؟

زری ـ همینی که میبینی!

من ـ ولی من مختار نیستم از شما اطاعت کنم!

زری جون چشم از آرمین برداشت و با لحنِ ترسناکی گفت:

ـ از پدرت چی...

تیر خلاصو زد....سر جام تکون خفیفی خوردم که سالار و مازیار بهم نزدیک شدن...زری لبخند پیروزمندانه ای زد و خطاب به آرمین گفت:

ـ هنوزم که سمانه پسندی...

آرمین بدون هیچ تغییری توی صورتش گفت:

ـ بیتا قابل مقایسه با سمانه نیست!

لبمو به دندون گرفتم تا هیچی نگم...

زری ـ تا جایی که یادمه سمانه هم بور بود!

مازیار با خنده گفت:

ـ بورِ زشت!


romangram.com | @romangram_com