#آن_ها_در_تاریکی_حضور_دارند_پارت_117

زندگی ادامه دارد ، اتفاقات بد و خوب همواره در مسیر ناهموار زندگی وجود دارند.

امیدواری و صبر کلید تمام در هاست.

خدا وجود دارد ، هرگز قدرت خداوند را دست کم نگیرید و در دام شیطان گرفتار نشوید.

منتظر جلد دوم رمان آن ها در تاریکی حضور دارند باشید.

(قسمتی از جلد دوم در ادامه)

متشکرم از شما که وقت گذاشتید تا رمان را مطالعه کنید.

سامان

بخار روی آینه را با دست پاک کرد .

چشمان سرخ اش در کنار پیراهن سیاهی که پوشیده بود ، حال بدش را شدت میبخشید.

باور اینکه ارسلان را از دست داده باشد برایش سخت بود.

ارسلانی که تا پای مرگ در کنار او ایستاد ، حال چنگال بی رحم مرگ او را شکار کرد.

دست هایش را مشت کرد و با بستن پلک هایش قطره ی درشت اشک بر روی گونه های ملتهبش جاری شد.

دستگیره ی طلایی در سفید رنگ کنارش را گرفت و با مکثی پایین کشید.

نیما با ظاهری آشفته در حالی که دکمه های لباس سیاه تنش را اشتباه بسته بود روی مبل نشست.

_آیدن.

جوابش را نداد...

باور اینکه ارسلان کیلومترها دور در روستایی وسط بیابان بدست موجود شیطانی ای کشته شده باشد برایش غیرقابل باور بود.

لب زد.

_من انتقامش رو میگیرم.

نیما که گویا صدای آیدن را نشنیده بود ، سرش را در بین دستانش گرفت.

romangram.com | @romangram_com