#آن_نیمه_دیگر_پارت_25
حوصله ي اخم و تخم کردن هاي شهرام و پرحرفي هاي ريحانه رو نداشتم. کامپيوتر و روشن کردم و با بي حوصلگي سر کارم نشستم. هنوز يه ربع هم نگذشته بود که در اتاق باز شد. نگاهي به ساعتم کردم. مي دونستم تا ريحانه سر فرصت براي شهرام صبحانه درست کنه و راه بيفتند ساعت هشت مي شه. تو دلم گفتم:
خدا کنه سايه نباشه... .
ولي دعام م*س*تجاب نشد... پوفي کردم. سايه لبخندزنان وارد اتاق شد. با شيطنت گفت:
تنهايي کلک؟
با جديت گفتم:
قبل از اين که تو بدون در زدن و اجازه گرفتن بياي تو آره... تنها بودم.
سايه اصلا به روي خودش نيورد. موهاي مش کرده اش و فرق کج باز کرده بود. قطر شال مشکي رنگش اندازه ي کف دستش بود. يه پالتوي تنگ سفيد پوشيده بود و دکمه هاش و باز گذاشته بود... زير پالتويش يه تونيک مشکي رنگ پوشيده بود. نمي دونم کدوم دختر بيکار ديگه اي به جز او حاضر بود چهار صبح از خواب بيدار شه و دو ساعت جلوي آينه روي خودش وقت بگذاره و شش صبح سراغ من بياد!
نگاهي به صورتش کردم. پاي چشم هاش مثل هميشه گود رفته بود... مي دونستم معتاده... لب هايش و پروتز کرده بود و لنز سبز رنگ گذاشته بود. بيني اش و عمل کرده بود و گونه گذاشته بود. ابروهاش تاتو شده بود و گوش هاش و سه تا سوراخ کرده بود. اصلا خوشم نمي اومد کسي با اون ريخت و قيافه دور و برم بگرده. هرچند که مدت ها بود سايه من و توي محيط کار بي آبرو کرده بود... تقريبا همه اونو دور و برم ديده بودند.
او روي ميز نشست و گفت:
به حرفام فکر کردي رادمان؟
با لحن تندي گفتم:
جوابت و همون موقع دادم.
اصلا نگاهش نمي کردم. به صفحه ي مانيتور زل زده بودم. تند و بي هدف فولدر باز مي کردم و مي بستم. عصبي شده بودم. تحمل اون دختر و نداشتم... سايه گفت:
رادمان لگد به بختت نزن... تو چه قدر حقوق مي گيري؟ دو ميليون؟ يه ميليون؟ کمتر؟ عمرا بيشتر از هشتصد تومن بگيري. تا کي مي خواي به بابات وابسته باشي؟ رادمان! ماهي ده ميليون بهت مي دن... نه نيار!
دست از کار کردن برداشتم. توي چشم هايش زل زدم... صدايم و بالا بردم و گفتم:
بابت چي؟
سايه رک گفت:
بابت خوشگليت.
پوفي کردم و گفتم:
برو سراغ يکي ديگه... چيزي که زياده آدم کم عقل و ساده و خوشگله.
سايه به سمتم خم شد. با ناز و عشوه گفت:
ولي من تو رو براي اين کار مي خوام عزيزم.
romangram.com | @romangram_com