#آلا_پارت_99
سردار داد زد : که پدر تو و اون مرتیکه رو در بیارم.
منم داد زدم :اون که خائنه تویی بین ما.
سردار با اخم گوشی رو طرفم دراز کرد و گذاشتم تو کیفم و گفت :
- آتلیه هم باید بری؟
- نه سلاله کارا رو میاره، آتلیه خیلی دوره، نمی تونم هی از این ور تا اون جا برم....
سردار - تنها بلند نمی شی بری ها!
-سردار من قبلا با همه ی اینا رفت و آمد داشتم.
سردار - بیخود داشتی، دیگه نداری، من خوشم نمیاد، همین مونده زن سردار زرگر همش با مردا رفت و آمد کنه.
- به خاطر مردم میگی؟
سردار داد زد : میگم خوشم نمیاد با مردا رفت و آمدی کنی به خاطر کار یا هنرت یا هر کوفتی.
با اخم نگاش کردم، اعتراف سختی بود اما بدم نیومد از این کارش حس کردم حسادت کرده!
سردار-آتلیه، show ، مزون ....
یعنی چی؟ این کارا واسه سلاله است که نه جواب پس میده نه کار و زندگی داره. تو فقط با یه مرد رفت و آمد می کنی. همه ی جاها با همون مرد رفت و آمد می کنی. بابات اینا رو توضیح نداده!؟ مامانت که یه قدم بدون بابات بر نمی داره پس تو چی یاد گرفتی!؟
- زندگی ما شبیه اونا نیست. سردار شاکی گفت : زندگی ما هر مدلی که هست این جای قضیه اینطوری که من می خوام می شه.
- پس کجا اون طوری که من می خوام بشه؟
سردار - همه جا اون طور که تو می خوای می شه.
- پس پانته آ رو ول کن.
سردار یکّه خورده نگام کرد و گفتم : ولش کن، اینو می خوام.
سردار سکوت کرد و گفتم : مگه نمی گی هر چی تو بخوای؟ اینو می خوام.
سردار - نمی شه.
با حرص و هول و دندونای روی هم گفتم : چرا؟ چرا؟ یه دلیل بیار که تو حتی باهاش راحتی نداری. چون خودت نیستی چرا ولش نمی کنی؟
سردار عصبی ولی با صدای آروم گفت : آلا! بسه.
- ازت بدم میاد. بدبخت.
ازش نگاه گرفتم، بالاخره رسیدیم ... خونواده عمو هاش بودن ... قشنگ معلوم بود منو و سردار دعوا کردیم اومدیم. سردار که از خونه پکر بود. اون جا هم بهونه ی سر درد رو ادامه داد.
من اول کنار شیرین نشسته بودم بعد که دختر عمو هاش اومدن، مشغول حرف زدن با اونا شد و پا شد کمک کرد برای شام، شهلا و مادرش هم که کلا انگار منو نمی دیدن، تک افتاده بودم با بچه های دختر عمه اش که دو سه تا دختر بودن، حالا چرا با من سر سنگینند!؟
@romangram_com