#آلا_پارت_68

با صدای زنگ آیفون بیدار شدم ولی نمیتونستم چشامو باز کنم ، این کیه دیگه ...
-آلا !!! نگاه کجا خوابیده ، صدای زنگ رو نمیشنوی ؟ آلا !
-اَه !
سردار -کیه ؟ سلام مادر ... چی ؟! «آیفون گذاشت و با عصبانیت گفت»: اینا خودشونو زدن به کوچه علی چپ ؟! توی راه پله صدای لی لی لی لی و کِل...اومد.
با وحشت بلند شدم و گفتم :چی شده ؟! «با چشمای گرد نگاه کرد ، سردار عصبانی به طرف اتاق رفت و صداش کردم»:سردار چی شده ؟!
سردار شاکی از اتاق اومد بیرون گفت : برات کاچی پختن ، دیشب استخوون ترکوندی .
- چی ترکوندم ؟! رسمتونه ...
سردار عصبی گفت : برو بابا...«گذاشت رفت و گفتم»: بی تربیت...
مادرو خاله و عمه و اَره و اوره و شمسی کوره با یه دیگ کاچی و میوه و شیرینی و کادو اومدن تو منم وسط اتاق سر جا نماز یکه خورده نشسته بودم ؛ خوبه اون چادره رو آورده بودم وگرنه می فهمیدن یه جا نماز تو خونه ی ما نیست ...
اسمش پا تختی بود .
از این رسما که ما نداشتیم اونا داشتن ... از اون رسما که زنونه است، هر کیم تو زنای فامیل نزدیکشون نمی دونست من چرا پوشیه می زنم سر پا تختی فهمیدن ...
پا تختی تا ساعت پنج عصر طول کشید تا اون وقتی که سردار و حاجی و عمو همایون و مجتبی اومدن و زنا رفتن و اونا همراه مادر و خواهر سردار موندن ؛ به سردار کارد می زدن خونش در نمی اومد .
سر بلند نمی کرد به قیافه کسی نگاه کنه ، شهین هم دونه دونه کادو های فک و فامیلش رو به حاج آقا و عمو همایون نشون میداد ...
گوشیش زنگ خورد ، اونقد تو فکر بود که نمی شنید ، همه نگاش میکردن ؛ نمی شنید ، با اخم زل زده بود به طرح های فرش ، من صداش زدم :
-سردار !«سرشو بالا آورد ، سریع از جاش بلند شد و گفت»: چی ببرم ؟
یکه خورده و با ترحم نگاش کردم ، نگاهی کوتاه به حاجی کردم و آروم گفتم :
- هیچی گوشیت زنگ می خورد .
زیر لب گفت: گوشیم !! "آروم توجیهی گفت":گوشیم شکسته وقت نکردم جدید بگیرم صداش در نمیاد
مجتبی با خنده گفت : شاید گوشت سنگین شده .
چای ریختم ، معلوم نیست اون زنه داره چی میگه که سردار رفته دیگه تو هپروت !انگار یه کشتی به گل نشسته ، چای ریختم و رفت زنگ بزنه یا اونجاس هنوز ؟!
شاید قبل عروسی امید داشت که جدا میشه ؛ اون دختره هم یه ور قضیه است ده سال باهاش بوده ، مونده که سردار میره می گیرتش بعد یهو من نو ظهور اومدم ؛ از این ور قضیه نگاه نکردم، پس دل اون چی ؟!من خود خواه بودم ...
الان که دارم فکرشو می کنم اونم گ*ن*ا*ه داشت !
اما من چی ؟!پس من چی می شدم !حق با کیه ؟ این انتخاب حق من بود؛ نمی خواستم همه بهم شبیه یه مهره سوخته نگاه کنند که غرورم منو سوزونده ! از اینکه فامیل بگن انقد رو همه ایراد گذاشتی و هر کی اومد طرفت گفتی : پیف پیف بو میدی که خودت الان کسی شدی که مردا سراغت نمیان...
جهان سوم ! آره فکر من جهان سومِ نه مملکتم !پانته آ رو اونوقت ندیدم !خود خواهیام ادامه دار بود فقط موضعش تغییر کرده بود ، این با اسم حق روش گذاشتم و خود خواهی کردم ؛ سردار براش خونه و ماشین خریده !
مگه خونه و ماشین جای دل شکسته رو پر می کنه ؟ مگه وعده ی تک عروس حاج زرگر تونست آتیش دل منو کم کنه ... مگه تونست منو شبیه کسی کنه که مامان و حاج نبی انتظار دارن؟... من به پانته آ بد کردم دیگه !

@romangram_com