#آلا_پارت_67

از جا بلند شدم و سردار گفت :کجا میری ؟
- گوشیم تو داشبرد ، میخوام یه موزیک بذارم ...
اومدم گوشیمو بردارم دیدم سردار یه پاکت سیگار داره،سیگارم برداشتم ، سیگاری نبودم اما امتحان کرده بودم ؛ برگشتم سر جام نشستم و موزیکی که می خواستمُ گذاشتم و سردار تا اومد حرفی بزنه یه سیگار به اون دادم یکی هم خودم روشن کردم و با خواننده خوندم از یه جایی به بعد فهمیدم سردار هم موزیکو بلده :
حسی که دارمو اصلا دوس ندارم
همین احساس دوست نداشتنتو
هر کاری میکنم ببخشمت نمیشه
نگو میشه باز بیا عاشقم شو
باهام زمزمه میکرد ، پک میزدیم ، وقتی به اوج اهنگ رسید باهم داد زدیم :
«دیره ... دیره ... برای برگشتنت دیره ... تو دنیام صدای تو نمیاد ... این عشق از یاد هردو مون میره»
به هم نگاه کردیم انگار می خواستیم خودمونو به کوچه ی علی چپ بزنیم که یادمون بره ، می خواستیم یه جا باهم هم عقیده باشیم ، مثل هم باشیم ... موزیک ، شب ، سیگار ، دوتا دل شکسته ، دونفر که قاتل زندگیه همند کنار هم نشستند، پاییزو نسیمش ...
انقدربه این کارمون ادامه دادیم که کم کم صبح داشت می شد ، صدای اذان اومد و تمومش کردیم ،سردار گفت: فردا اومد ...
تلخ خندیدو گفت :تو دیوونه ترین آدمی هستی که دیدم ، پاشو بریم ...
وقتی برگشتیم خونه ،سردار رفت نماز بخونه ، نمیدونم چی باعث می شد یه آدم معتقد به یه رابطه ی منفی کشیده بشه شاید به حرامیِ که من فکر می کنم نباشه ، اونم زنش باشه ، دلم می گرفت،بیشتر،تلخ تر... صدای قامت بستنش با کلمه «الله اکبر»اومد ، از کنار گوشه ی دیوارم ایستادم نگاش کردم ، تک تک کلمه هایی که می خوند و گوش می کردم چه حس آرامشی بهم داد،
خیلی به این آرامش نیاز دارم ، رسمی تر، قطعی کرد ... دلم می خواست منم بخونم ، اون حسِ رو می خواستم ... وضو گرفتم اومدم بالا سرش که داشت تشهد می خوند ایستادم تا سلام نمازو بده ، نگام گرد و گفت:
- چرا نخوابیدی ، کمرته؟
- نه می خوام نماز بخونم ولی مامانم جا نماز نداده ؛ جزوِ جهیزیه بود؟
سردار فقط نگام کرد و گفتم : هان ؟ جا نماز جزوِ جهیزیه است ؟
سردار خسته تر و آروم گفت : جزوِ لوازمِ شخصیِ.
- یعنی نمادی نماز بخونم ؟ چون شخصیِ؟
سردار - خصوصی نیست ؛ شخصی ، برای آدمای اون خونه است ، برو چادرتو بیار ، فردا میرم از مادرم یه جا نماز میگیرم . «دستمو مقابلش گرفتم و گفتم»:نه ، از مادرت نگیری ها ! برو بخر یکی ، نمیشه یکی بخری یا یه پارچه چادری بخر می دوزم .
سردار سری تکون دادو گفت : می خرم.
- صورتی بخریا ، شبیه جا نماز بابات نخری ؛ سیاهه ادم دلش میگیره .
سردار زد زیر خنده و سری به طرفین تکون داد و گفتم :وا !
سردار - تو سر تو چی میگذره ؟! میگه صورتی بخر !
نماز خونده نخونده همونجا خوابم برد...

@romangram_com