#آلا_پارت_66

رویامو برگردون به شب هام
من زندگیمو
از تو میخوام
خدا منو ببین، خدا منو ببین .
" فرزاد فرزین - خدامنو ببین "
به دست چپ سردار نگاه کردم ، حلقه رو بعد سه ماه و اندی انداخته ، امشب که عروسیمون بود ...
از آینه ی بغل به ماشینای بوق زنِ پشتِ سر نگاه کردم و گفتم :سردار !«سکوتش ینی داره گوش میده ، زمزمه کردم»:
- برو یه جا ، یه جا که مارو نرسونند خونه ، یه جا که آخر خط مونو نبینند ... برو یه جای ساکت ، بعد این همه همهمه یه جای بلند که بشه چند دقیقه از همه چی دور باشیم .
صدای سوت و جیغ هاشونو می شنیدم ،چشامو روی هم گذاشتم ... سرعت ماشین بالا رفت ، صدای بستن کمربندش اومد ، آروم بالحن جدی تلخ گفت :
- کمربندت رو ببند ،به رانندگی من اعتباری نیست.
- مثل غرور من که بهش اعتباری نبود ؛ مثل رویا های من اون هاهم بی اعتبار بودن...
سردار زمزمه کرد و زیر لب گفت :
- مثل قدرت و ثروت من به اونم اعتباری نبود .
-دنیای بی اعتبار !
آروم تر تکرار کرد : دنیای بی اعتبار .
شبیه زن و شوهرا نیستیم ، شبیه رقیبا نیستیم ، شبیه خواهرو برادری هستیم که هم سن و سال همند تو سر هم میزنند ، باهم لج میکنند ، قهر میکنند ، آخر کنار هم میان ، حرف همو تائید میکنند، به حرف هم گوش میدن ، زیرآب همو میزنند ... شبیه اوناییم ...
رفتیم بالا ترین نقطه شهر ، جایی که شهر زیر پامون بود و مهر ماه خنکاشو به صورتمون می زد ، تورمو در آوردم ، با همون لباس پایین ماشین نشستم ، بهم نگاه میکرد ، کتشو در آورد و اونم نشست کنارم ...
تاجم رو درآوردم و پرت کردم به سرازیری تند جلو پامون ، مرواریدای گردنمم همینطور از عروسی متنفر شدم .
گردنبندو کشیدم ، مرواریداش از نخش در رفتن ، زمین پر از مروارید شد ، سردار فقط باغم نگام میکرد با حرص گردنبند رو بیرون انداختم ، پامو دراز کردم ، هنوز داشت نگام می کرد ، اون سر پوشمو باز کردم .
عین شال شل روی سرم بود موهام پریشون دورم ریخت باد بین موهام شورش کرد ، پوشیه ام هنوز روی صورتم بود ،زمزمه کردم :
- به شهر نگاه کن ، این شهر همون مردم اند ، حتی یادشون نیست که ما اونجا نیستیم ؛ اونجارو ببین .
نجوا کرد :دارم به خودم نگاه میکنم «نگاش کردم ، چشماش قرمز بود ولی خشک بود »چقدر شبیه همیم وقتی انقد دوریم چطوری نزدیکیم ؟
سرمو به بدنه ی ماشین تکیه دادمو گفتم :بیا جیغ بزنیم ، تموم اون داد هایی که باید سر بقیه می زدیم ، سر زندگی و اقبالمون ... همه ی اون دادهایی که جای اون سر هم زدیم و زخمامون عمیق تر شد.
بیا همین جا بزنیم شاید دلمون سبک بشه امشب برای همه عروسی بود و برای ما عزا ، اینو من فهمیدم و تو ؛ سردار ! فقط منو تو.. کسی نفهمید چقد سخت بود که اون وسط هیهات و شیون نکردیم ... چقدر سخت بود که هیچی شبیه خودمون و آرزوها و رویا هامون نبود...
یه شهر نگاه کردم و گفتم : هیچی شبیه اونا نبود خدا ...«جیغ کشیدم، جیغ کشیدم ، جیغ کشیدم و همراه جیغ بعدی فریاد مردونه سردار بود ...»انقدر فریادو جیغ کشیدیم که خسته شدیم ...

@romangram_com