#آلا_پارت_64

«هر دو به حاج آقا نگاه کردیم . از حالت تدافعی خارج شدیم و حاج آقا گفت»:
-روضه می خونم براتون که وسط عروسیتون فیلم بشید و زنده برای مهموناتون نمایش اجرا کنید!؟
سردار با حرص نگام کرد ، با حرص بیشتر نگاش کردم و حاج آقا با تاکید گفت: سردار !
سردار -حاجی چرا همش سردار ؟یکی داره این جا چوب توی لونه ی زنبور می کنه.
مامان- بیا بریم آلا.بیا بریم.
مامان نفسی کشید و گفت: فرقی نداره که دختری که بزرگ نشه پسری که مرد نشه میشن دوتا سرباز که به جون هم میفتن و نمی بینن وسط مجلس عروسی ان و آبروی خودشون و خونواده هاشون!!!
«مامان تا دستمو گرفت و من رو برگردوند به جهت مخالفی که سردار و حاجی بودن سردار گفت»: بگو صبح چیکار کردی.
با حرص برگشتم گفتم: من گفتم ، تو تعریف کن، تو بگو پشت برنامه های ناقاره ات میخونه روضه میگیری.
رنگ سردار رفت با حرص سر تایید تکون دادم یعنی "خوب شد".
مامان آرنجم رو محکم تر گرفت و گفت : کی تو اینقد سر تق شدی و زبون دراز کشیدی ؟
- از وقتی که یه بیشعور به تنگم خورده .
مامان نگهم داشت و گفت : آلا !منو نگاه کن ! سردار دنبال تو نیومد تو خواستی و سردار مجبور شد .
-نمی زد به من.
مامان -ممکن بود تو به اون بزنی و این اتفاق برای تو می افتاد . اون وقتم این طوری لج بازی میکردی ؟
- مامان من زندگیمو می کنم اون به من میگه من و تو ما نمی شیم .
مامان -معلومه که میگه ، یه کاری کن که عاشق ما شدن با تو باشه نه متنفر .
- چرا همش من یه کاری بکنم اون منو از زندگی ساقط کرده .
مامان -آلا چیزی که نمیدونی اینه که پشت این اتفاق یه حکمته که نه تو می فهمی نه سردار فقط دارید هر لحظه اوضاع رو بد تر می کنید .
-من میگم گ*ن*ا*ه اصلی گردن سرداره . اون باید الان موس موس کنه ...
مامان - با این رفتارای تو ؟
- من می خوام. بسازم اون نمی ذاره .
مامان - تو عاقلی ؟
- آره معلومه !!
مامان - پس صبرکن ، معقول باش و به وقتش انتظار و توقع داشته باش ، سردار عاشق و دل باخته ی تو نبوده با وضعیت کنونی فقط باید به هم زمان بدید. نه که آسیبِ بدتر به هم بزنید .
شاکی گفتم : مامان من بچه ی توام !

@romangram_com