#آلا_پارت_55
اومد داخل خیره به چشمام موند ،تنها عضو باز مانده ی صورتم ،آروم گفتم :بد شدم؟
از یکه خوردگی خارج شد و گفت:نه نه ...چشمات ...یعنی لباست وتاجت اینا خیلی خوبه !این از اولشم بهتر شد .
-دیگه بلوف نزن!
سردار_نه جدی میگم من اینو بیشتر دوست دارم .
_مردم مسخره میکنن.
سردار اخمی کرد و گفتم:کرواتت کو؟
سردار_نمیزنم که !حاجی بدش میاد.
_وا!!!
سردار_فیلم بردار اینا اومدن ...
«تازه دستشو دیدم چادر تو دستش بود شاکی گفتم»:
_بخدا می زنمت سردار.
سردار یکه خورده گفت :عه!
_چادر چیه ؟آستینامو تا کجا بلنده.
سردار_با اون لباس تنگ بیای تو خیابون ؟!!!
_شماهادیوونه اید ،به خدا،جنون داری سردار!لباسم الان یه روزنه نداره .
سردار_ولی تنگه ،تنگه میفهمی ؟!این لباس توجه ی یه فردو بیشتر جلب می کنه تا یه لباس یقه باز کوتاه !من مردم!
_تو مرد...
مامان-آلا ...آلا آقا سردار راست میگه!
-تو باغم چادر باید بزارم .
سردار-برگرد ببینم .
-نوچ یا خدا ااا،یا خدا ااا
سردار-خدا ،خدا نکن آلا ،لباس طراحی کردن خواهرا !نگاه کن چقدر تنگه ،این تورش بلندتر نمی شه؟
سلاله_تور اضافه داریم...البته آلا فکر خوبیه تور بلند روی لباست بیاد...
سردار_آره ب*ا*س*نش پوشیده بشه
«با حرص سردار رو نگاه کردم و گفت :»
@romangram_com