#آلا_پارت_46

ادامه دادم : حتی اگر مقصر و قاتل زندگی اون آدم باشه .«سر بلند کردم به حاج آقا نگاه کردم و معقول نگام کرد و اروم گفت»: دختری که با چک سفید پسرم نمیره پشتش دوتا گزینه داره یا دنبال پول بیشتره یا انقدر سیرِ و بزرگه که چشمشو چک سفید نگرفته .
سردار یکه خورده گفت : حاج بابا من چک سفید ...
حاج آقا دستشو به معنی صبر کن یکی دوسانتی بلند کرد و گفت:
- من ذره ذره مال جمع نکردم که پسرم چک سفید بکشه و من نفهمم .
خندیدمو به سردار نگاه کرد و شاکی نگام کرد به پدر و مادر خودم نگاه کردم نه پول دارند نه اسم و رسم خاصی دارند همه ی عمر زحمت کشید راحت نفس میکشند ، راحت این یعنی آرامش .... پول ، اسم ، رسم ... کلی منم منم... چیزی جز حبس برای خونواده اش نیاورده !
پسره تو خفا چک کشیده بابائه فهمیده !از این پولدارا بعید نیست نکنه سردار و بیهوش کردن و تو چشمش
دوربین جاسازی کرده .
حاج آقا ؛ از جا بلند شد و گفت :لباس عروستو طراحی کن ، پارچه ها فردا می رسه .
زیر لب گفتم :پارچه رو هم خودش انتخاب کرده .
حاج آقا - سلیمه ناهارو بیار ؛ آقا ارسطو، پروین خانوم ، شهین خانوم بفرمایید ... پدر مادرامون بلند شدن و رو به سردار که با اخم به فرش نگاه میکرد گفتم :
- مارو چرا نگفت؟ «سردار بهم نگاه کردو تو جاش جابه جایی شد و دقیق تر نگام کرد و گفت»:
-در خلقتت موندم ! الان مهمه که مارو نگفت ؟!
- من عروس خانوووومم هاااا .
«خندیدم و سردار با تعجب نگام کرد و گفت»:
-حرص خوردنا،لج کردنات تموم شد؟حله الان جریان ؟!جرو بحثای هرشب تموم شد ؟
به سردار نگاه کردم جزء به جزء صورتش ، ابرو های پهن ، چشمای مشکی معمولی نه زیاد درشت ، نه خمار ، نه رنگی ، مژه های کوتاه ، بینی ایتالیایی مردونه ، به فرم صورت درشتش میومد ، حداقل اینکه عملی نیست ! یا حداقل این که زیر ابرو هاشو برنداشته !
کی جرأت داره! پسر نبی باشه و ابرو برداره و دماغ عمل کنه؟ دختراش برنداشتن !
صورتش پر بود،یعنی استخونی نبود اما زاویه دار بود ،چونه اش از فکش مجزا بود ، یک چونه ی گرد !
و... و... لبایی خوش ترکیب ! مردا معمولا لبایی قیطونی دارن ، اما اون برعکس بود ...و ...شاید بیشتر این عضو به چشم میومد چون دندونای ردیف داشت و تمیزو مرتب !
خب من کارم توجه به اجزای صورت بود .«سردار سری تکون داد به معنی چیه و بعد گفت»:
- روان شناسم بهم ی قانون یاد داده ؛ «سردار دقیق تر نگام کرد و گفت»:پنج در پنج یعنی موضوعی که پنج سال آینده ات تو حتی بهش فکر نمیکنی نمیتونی تغییرش بدی ، برات مهم نیست فقط پنج دقیقه فکر کن ، چون موضوع مهم بود روزها براش وقت گذاشتم اما سردار ،بابای تو اون معما و مسئله ی حل نشدنیِ، رفته پارچه لباس عروسم سفارش داده.
میگه دو هفته دیگه عروسیه ،این مرد منو رو کولش میذاره میاره وسط عروسی ؛ حالا هی بگم نه ، بگم نمیخوام ... جیغ هوار... خودمو اذیت میکنم چون تو جلوی بابات لالی ... لال ها ..
«سردار اخم غلیظی کرد و گفتم»:توهین نمیکنم واقعا دارم میگم نمیتونی حرف بزنی و حاج آقا جای تو حرف میزنه و طرف من تو نیستی حاج آقاست ، زورم بهش نمیرسه، منم بیست ساله نیستم که لج بازی کنم و ندونم لج بازی آدم میخواد و آدمش حاج آقا نیست .
حداقل که من یک بیستو چهار ساله ایم که روز های زیادی توی تخت مشغول وزن کشیِ زندگی بودم ؛ الان با از دست دادن نیمی از زندگیم نمیخوام نیمه ی دیگشم ببازم ؛ میدونی سردار اینو فقط امثال من می فهمند تو نمی فهمی.
خواهرم نمیفهمه حرف منو پدرت ،پدرم ، مادرامون میفهمند که چند سال از عمرشون رفته و الان تو خلوتشون میگن چه روزایی الکی از دست رفت وقتی ارزشی نداشت .

@romangram_com