#آلا_پارت_132

سردار با تهدید گفت:آلا به قرآن تکلیف این یارو رو روشن میکنم.
-تکلیف منو؟!
سردار-تو با این مرتیکه داری کار میکنی،شبو روز پای لپ تاپ چلیک چلیک عکس دارم ادیت میکنم...
ادای منو درآورد با تعجب گفتم:حسادت میکنی؟!!!
سردار داد زد اسمش غیرته نه حسادت :عکسای تو رو برای چی شِر میکنه هان؟تو میدونستی دیگه!
این ها چیه؟!!به حضرت عباس اون مغازه رو پلمپ می کنم.
پشت دستمو جلوی دهنم گرفتم و کنار انگشت اشاره امو به دندون گرفتم !این چرا جنی شده !از این اخلاقا نداشت همش در حال دعوا مرافعه است!
سردار رفت از اتاق چادرمو شالمو آورد گفت :بپوش.
-کجا؟!!!
سردار-میریم کلانتری،صبح هم دادسرا میریم شکایت میکنی،شکایت میکنم،پدر بی پدرشو در میارم .
-سردار!
سردا-برداشته عکس تو رو بالا سر مغازه اش زده.
-سردار دو تا چشمه چرا...
چنان فریاد کشید که ته صداش خش دار و دورگه شد.
-اون عکس توئه !تو مغازه اشم عکست هست،نمیرخ صورت سالمته.
-تو رفتی آتلیه؟!!!
سردار با عصابنیت گفت :بدت نیومده نه ؟بدت نیومده انگار ،آره خب،خانم مدل بودن عادت دارن همه جا ازشون به عنوان تبلیغات استفاده کنند...
با اخم نگاش کردم و گفتم:حرفات خیلی منظور بدی داره ها...
سردار نعره زد :عکست همه جا پخشه ،با سر باز با صورت آرایش شده...
گوشامو گرفتم و داد زدم :سردار بس کن ،مخمو خوردی،اون موقعه که تو نبودی،الآن کی میدونه اون منم!
سردار با عصبانیت اومد جلو خم شد به سمتم که من رو مبل نشسته بودم و با حرص گفت :
-من،من میدونم،اون دختری که پسرای الدنگ زیرش کامنت گذاشتن جون قوربونت برم و هزار تا حرف و جمله ی کثیف نوشتن برای زن منه.
با چشمای گرد نگاش می کردم،برای من غیرتی شده،برای شخص خودم،ته دلم یه حس خوبی اومد با حرص ولی صدای آروم گفت:بپوش ،من اون مغازه اشو رو سرش خراب می کنم.
-سردار...
-هیس !هیس،حرف نزنا ،تقصیر توئه ،تو هم می دونستی ،تو بیست و چهار ساعته اونجایی...

@romangram_com