#آلا_پارت_131
باحال قبلی گفتم:اذیتم نکن ،آینه رو بپوشون ،بلند بشم خودمو ببینم زیر و رو میشم .
با غم نگام کرد و رفت یه ملافه آورد و آینه رو پوشوند و لباسشو عوض کرد و اومد تو تخت و گفت:
-نمی خوای مسکن بدم؟
-نه.
سردار-من نمی خوام اذیتت کنم می خوام خودت قایم نکنی،اینجا خیابون نیست ،می خوام یه جا راحت باشی.
مثل من که اینجا تنها جایی که راحتم : خودمم:تنها جایی که نقص هامو نمی پوشونم چون تو نیازی به نقش بازی کردن من نداری با اینکه همیشه در حال متلک انداختن هستی و تحقیر میکنی.
برگشتم نگاش کردم،چشمام به تاریکی اتاق عادت کرده بود می دیدمش گفتم:
-ولی خیلی باحاله نه؟
سردار-چی باحاله؟
با خنده گفتم:وقتی دستت میندازم خودتم می خندی.
فقط نگام کرد و گفتم :پتومو نیاوردی؟!
سردار نوچی کرد و پتوی خودشو روم انداخت،صورتم به روش بود ،به طرفم به پهلو خوابیده بود،نگاه به هم می کردیم،انگار تخت خواب شبیه قطار متروئه ،یه دختر و پسر به هم خیره شدن دارن همدیگر رو وارسی میکنند در مورد هم فک می کنند ،تصمیم می گیرن...
با نگاه و چشم همورصد می کردیم ...فوکوس کرده بودم روی این نکته کی نگاهشو از چشم میگیره به بقیه ی اجزای تخریب شده صورتم نگاه کنه؟!...
نگاه میکرد :چرا نگاه میکنه اذیت میشم...اومدم سرمو برگردونم ،با کف دستش کنار صورتمو نگه داشت به سمت خودش و با حرص عیان و صدای خفه گفتم:
-ولم کن.
-این کار منه،می خوام ببینم.
با حرص و دندونای رو هم گفتم:بس کن،اذیتم نکن،اه ...
صورتمو رها کرد و گفت:آلا؟
-هووم؟
-منو می بخشی سریع با لحن عادی گفتم:
-نه.خندید نزدیک تر بهم شد ،موهام زیر دستش گیر کرد گفتم:آییییییی!
_آخ ببخشید موهامو کنار کشید ولی همچنان موهام بین انگشتاش باقی مونده بود،انگار لمسش می کرد باهاشون بازی میکرد با لحن رضایتمندانه ای گفتم:
-آررره !همینطوری ادامه بده خوابم ببره وای یکی به سرم دست می زنه بیهوش میشم. کوتاه خندید و تغییری در حد لمس محدود دستاش رو موهام نداد ...دقایقی گذشت آروم صدام کرد:آلا؟...آلا!
جواب ندادم،نفس عمیقی کشید و دستاش محسو سانه تر بین موهام فرو رفت .. دلم میخواست بیدار بمونم و بفهمم چیکار میکنه...اما خوابم برد.
گوشیشو بلند کرد کوبید به دیوار با چشمای گرد خیره نگاش کردم !توی این یه ماه جنون گرفته انگار!!
@romangram_com