#آلا_پارت_130
اینبار خود مختار و حق به جانب نگاه می کرد ،لفت می داد،حرف می زدم نمی نشنید چی میگم،حتی وقتی خودمو جمع کردم هم تو جهی به معذب بودنم نکرد.
پر رو و بی حیا نگاه میکرد !شاید این صفتا رو نشه برای همسر استفاده کرد ولی ما جریانمون فرق داره...یه شلوار پوشوندن که انقدر لفت دادن نمی خواد ولی اون لفت میداد از قصد و اینو هرکی جای من بود می فهمید ،با اکراه انگار داشت انجام میداد.
صورتش برافروخته شده بود ،نفسش بلند تر از حدمعمول شده بود،بالاخره تموم کرد،بهم یه نیم نگاه با اخم کرد،حالا چرا اخم می کنی؟!اخم از عصبانیت نبود از درگیری فکریش بود...
-پوشیه اتو بردار.
-نمی خوام
-من میخوام
با اخم نگاش کردم و با حرص گفتم:
-چرا میخوای که حالتو تغییر بده؟
سردار با اخم و عصبانیت نگام کرد و گفت:
-تو چه فکری در مورد من میکنی؟داری منو همسطح چی و کی میکنی؟تو یه حرکت پوشیه امو از صورتم برداشت و پرت کرد یه طرف دیگه و گفت:دفعه ی آخرته که منو حیوون خطاب می کنی،من پسرتوخیابون نیستم که با چشمات دلشو بردی و با آسیب صورتت می ترسی که دلزده اش کنی.
بالش رو تختو برداشتم پرت کردم طرفش و گفتم:
-من چشم و ابرو برای کسی نمیام:
سردار با اخم نگام کرد و از جا بلند شد ،لباسامو جمع کنه،دستمو جلوی صورتم گرفته بودم ،اومد لباس خودشو عوض کنه یه نگاه بهم کرد و سرشو برگردوند بعد مجدد سریع سرشو به طرفم برگردوند و با اخم گفت:
_خودت مشکل داری؟نه؟مشکل تویی نه من .
با حرص گفتن :آره مشکل منم ،نمی خوام ضعفمو ببینی.
سردار اومد جلو گفت :مغزتم باید جراحی میکردن ،من با صورتت مشکلی ندارم.
-داری دروغ میگی ،اون موقعه صورتتو جمع کردی منو دیدی :اون روز،اون روز تو اتاق تو بیمارستان...
سردار-اون موقعه؟با حرص گفت:خدا روز پیش بود،خدا ماه پیش بود.
-پوشیه امو بده.
سردار فقط نگاهم کردو یه نفسی عاصی شده کشید و از جا بلند شد،به آینه روبروم نگاه کردم ،تو زاویه من نبوداگر بلند بشم خودمو تو اون آینه می بینم ،بی پوشیه نمی خوام خودمو تو آینه نگاه کنم...
-سردار؟
چپ چپ نگام کردو گفتم :آینه رو بپوشون.
سردار-چند سال؟
با حرص و بغض گفتم هزار سال ،تو که جای من نیستی پس نطق نکن.
سردار-آلا!تو خودت بهتر از همه می دونی که با همه چی مقابله کردی حلش کردی ،چرا...
@romangram_com