#آلا_پارت_117
مامان - وا !!!گوشش هنگ کرده ؟! میگم دیشب مراسم داشتید ، زل زده به فرش .
- آره دیگه مامان جان ! داری مچ میگیری ؟ والله بله حالمون خوبه چیزی نشده ! دیشب مراسم داشتن دیگه کل این ده شبو مراسم دارن .
مامان - تو سنگین سبک نکنی با اون کمرت .
- نه ، انقدر هستند به من نمی رسه .
سردار از جا بلند شد ، نگاه منو مامان به سمت سردار چرخید و سردار گوشی به دست رفت به اتاق و مامان گفت :
- لابد به قرص حساسیت داشته ، ولی زده به مغزش ، گیجه .
خندیدمو گفتم : اون مادر زادیه
مامان- دیشب چی دادن ؟ نذری نیاوردی؟
- نه! خب بیاید امشب .
سردار اومد رفت به اتاق من با تعجب نگاش کردم و صدا کردم : سردار ؟
سردار از اتاقم اومد بیرون و گفت : موبایلمو پیدا نمی کنم .
یکّه خورده نگاش کردم ! واقعا حالش بده ؟!
- سردار موبایلت تو دستته !
سردار به دستش نگاه کرد و بعد غمگین به من نگاه کرد و گفت :
- حواسم نیست.
مامان - یه لیوان شیر بخور ، قرص رو ببُره . «به مامان نگاه کردم طفلک فک کرده واقعا مشکل قرصه»
سردار - قرص چی ؟
- هیچی آقا ، تو دراز بکش ، کلا بهم ریخته ای .
صدای زنگ اومد و سردار گفت : باز می کنم .
مامان - پاگشا چی دادن ؟ برو بیار ببینم«ای وای تو ماشینه هنوز ! اصلا نیاوردم بالا»
- فرش داده، از این گل منگولیا«صورتمو جمع کردم و گفتم »انقد بدم میاد از تو ماشین بالا نیاوردیم .
مامان - ابریشم ؟
- حتما دیگه ! دختر عمه اشم همچین متلک انداخت که داییم فرش ابریشم داده ، حالا فرشم نیستا قالیچه است.
مامان- خب به هوای فرش شیشه ماشینو می شکونند ؛ قیمتیه ، برید بیارید بالا !
صدای شهین خانوم و شیرین اومد ، ای وای الان پت و مت میشن میان لو میدن دیشب من نبودم از اینجا بلند شدم و گفتم : مامانش اینا ... «سریع ... البته مثلا سریع ! به طرف در رفتم و شهین خانوم با نگرانی منو نگاه کرد و سریع انگشتمو روی بینیم به معنیه"سکوت" گذاشتم و رفتم جلو به هوای رو ب*و*سی »
@romangram_com