#آلا_پارت_118
گفتم : شهین خانوم مادرم فکر میکنه من دیشب مراسم بودما ، نمیدونه هیچی ها ؛ حواستون باشه .
شهین خانوم با تعجب منو دید و تشدیدی با اون قیافه متعجبش گفت : عهههه !!! خب باشه من حواسم هست.
«حالا یه جور بلند میگه که مامانم بشنوه ، حاجی کلا زن و بچه رو تو کمد گذاشته آی کیو شون رشد نکنه!»
شیرین - خوبی ؟
- خوبم ، خوبم فقط مامانمو حواستون باشه ها ...
مامان از پشت سرم گفت : سلام حاج خانوم .
شهین بدون جواب سلام مامان گفت : وا !!! حاج خانوم چیه ؟!
«ای بابا شصت سالته دیگه ! الان زن بیست ساله هم حاج خانوم میگن ، چه بهش بر می خوره صوفیا لورن !
به مامان نگاه کردم که متعجب نگاه می کرد و گفتم : شهین خانوم !
مامان- عه! شهین خانوم!« به مامان با نگاه گفتم :وا بده !»
برگشتم دیدم سردار هنوز جلوی در ایستاده ؛ کلا ناقص العقل که بود اون ناقصیم از دست داد راحت شد .
رفتم طرف سردار و کشیدمش عقب و درو بستم و با حرص و صدای خفه گفتم :
- به خودت بیا مرد حسابی! چته؟!
سردار - چیکار کنم آلا .
- گل بگیر به سرت .
سردار با غم نگام کرد و گفتم : حالا با این گیج بازیات به همه بفهمون که یه گندی زدی به زندگیت .
سردار - این یارو رو که فرستادم میگه الان تو سوئده ولی معلوم نی کجای سوئد نمیتونه آمار بگیره چون هیچ چیز رسمی و مکتوب وجود نداره .
- دیگه اگه تو سوئده وا بده، اونجا زن همون خداست .
سردار - چی وا بدم ؟ برگرده من بدبختم«اشاره کرد ، اینارو چیکار کنم ؟ حیثیتمون ...»
بهش نگاه کردم ، هزار تا فکر توسرم بود ! از سردار خنگ نقش بازی کردن بعیده ولی اگر این کارها رو بکنه که منو از زندگیش بندازه بیرون چی؟ من که داشتم می رفتم ، چه لزومیه ؟! خب اینطوری پدرشم راضی میشه !
پس چرا پشت من داره قایم میشه؟! چون نقشه است ! ولی اگه واقعیت داشته باشه چی ؟! اینطوری که زندگیه منم میره رو هوا ! بعد همه بگن«عه این! اون زن بدبخته استا که یارو زده ناقصش کرد به زور عقد کردن بعد یارو رفت بچه دوست دخترشم آورد انداخت رو سرش ، بابای پسره ام که عاقش کرده انداختتش بیرون !»
مامان- آلا ؟!
- بیا بریم حالا .
شهین خانوم - غذا آوردم دیشب اصلا ...« بلند تر گفتم»:
- اِوا ، مادر دستتون درد نکنه ما که دیشب خوردیم .
@romangram_com