#آلا_پارت_101
شاکی و م*س*تبد به دختر عمه ی سردار نگاه کردم و سردار آروم گفت : ان شا الله عمه جان.
اگه جواب نمی دادم می مردم گفتم : ولی بچه الانم به دنیا اومده بود تا سال دیگه بدو بدو نمی کرد تهش چهار دست و پا راه می رفت.
«مجتبی که پق خنده رو زد ، چند نفرم ریز خندیدند ، سردار سقلمه زد و نگاش کردم و زیر لب گفت»:
- نوچ ! باز جواب داد .
زیر لب اداشو در آوردم : ایشالا ایشالا!
سر دار یه نیم نگاهی شاکی بهم کرد و همون دختر عمه اش که اسمش "مونا " بود گفت :
- عروس دایی که خوب بلده بچه نگه داره ؛ تمرین هاشو کرده ؛ خاله جان.
سردار جلو تر گفت : سسییسسس .« سردارو شاکی نگاه کردم و سردار آروم گفت»:
- غذاتو بخور .
-رفتار با بچه ها «سردار نوچش رو کرد ولی ادامه دادم»نیاز به تمرین نداره نیاز به تدبیر داره چون بچه ها آینه ی رفتار خود ما هستند.
عمه نبات بلند تر گفت : سید نبی ؟
سردار زیر لب با حرص گفت : از دست تو آلا ، شر درست کردی .
عمه نبات - عروس خانوم عاقله .« به عمه نبات نگاه کردم . متلک انداخت؟ ! به حاج آقا نگاه کردم به جمع نگاه نمی کرد اما جواب داد»:
- سِد خانوم ((سید خانوم یا همون سادات خانوم رو سِد خانوم می گفتن)) زن برای یه مرد ، شوهر برای یه زن زیاده اما اینکه یه زن یا یه مرد کمال داشته باشه و شریکش رو بالا ببره مهمه ...!
به سردار نگاه کردم سرش به زیر بود آروم گفتم : متلک می ندازن ؟
سردار یه نیم نگاه بهم کرد و عمه نبات گفت :
-یه زن میتونه یه ملکه باشه و پادشاهو به فرش بکوبه.می تونه یه غاز چرون باشه و شوهر غاز چرونش رو به عرش برسونه.مردا از دامن یه زن بلند میشن . چه مادر، چه همسر. زن های زیادی بی مرد زندگی کردن و بچه بزرگ کردن و تحویل جامعه دادن اما مردای اندکی ، بی زن دووم آوردن.
هیچ وقت برای ازدواج و انتخاب همسر دیر نیست اما هر وقت انتخاب درستی نکنید ، حتی دیر هم انتخاب کنید باز هم زوده! زمان قدیم یه زن عاقلی بوده که زن کدخدا بوده. قرار بود شاه مملکت بیاد تو اون ده مهمونی ،از کدخدا خوب پذیرایی می کرده ، شاه بهشون بودجه می داده ده رو سامون بده ... اون سال برف همه ی محصولات رو از بین می بره. فقط مزرعه ی کاهوو بوده که محصول داشته ، میگن شاه بیاد جلوش سالاد بذاریم ؟
آبرومون می ره چی درست کنیم که شاه خوشش بیاد ؟ زن عاقل کدخدا میگه همه کاهو ها رو بچینید با مغز کاهو غذا درست می کنیم. غذا درست می کنند شاه خیلی خوشش میاد و از مهمون نوازی مردم ده که از وضعیتشون آگاه بود تقدیر می کنه بهشون بودجه و دام میده که بتونند دام داری کنند.
بتونند خودشونو از فلاکت نجات بدن چون لیاقت داشتن ، اینا مثاله ... میخوام بگم تدبیر و عقل برای یه زندگی لیاقت میاره.
سارا – حالا با اون همه کاهو چیکار کردن؟ “تورو خدا اون بی عقلو ببین ! میگه این مثاله اون گیر داده به کاهو ها ، عمه نبات و بقیه ی بزرگتر ها خندیدن و سری تکون دادن “
گفتم : گذاشتن برای اون دام هایی که شاه بهشون داد.
سردار برگشت نگام کرد و آروم گفت : بسه.
عمه نبات خندید و سری به تاکید تکون داد و گفت : این هم فکر خوبیه!
بعد شام ، سردار به یکی از اتاق ها رفت . شاید نزدیک یه ساعت اون جا بود ، فکرم جایی جز پیش پانته آ نرفت ، حتما رفته منت کشی . هر دقیقه ای که می گذشت ، من حالم بد تر از دقیقه ی قبل می شد . از این که داره با پانته آ حرف می زنه ... اونم وسط مهمونی خونوادگیش و از چیزی هم ابا نداره ...حال منو زیر و رو می کرد ، شیرین کنارم نشسته بود ، سه بار قضیه ی قراردادشون رو با یه شرکت طراحی و دوخت لباس توضیح داد ولی من حواسم و چشمم به اون اتاق لعنتی بود که سردار کی میاد بیرون ، آخر سر هم شیرین گفت: آلا جون ! حواست هست چی میگم؟
@romangram_com