#آخرین_شعله_شمع_پارت_28

با کنجکاوی به دهانم چشم دوخته بود.
-اگه ما بالا را خالی کردیم و رفتیم سراغ زندگیمون، نامرد عالمی اگه راه بیفتی دنبالمون...کات..کات..نمی
خوایم دیگه دور و برمون ببنیمت...شیر فهم ؟
پوزخندی زد به این معنا که قوپی الکی نیا.
با همون جسارت گفتم:( مردی یا نامرد؟ پای حرفت هستی یا نه؟) و به سمتش رفتم و دستم را دراز کردم. یعنی اگه مردی بزن قدش!
با بهت مدتی صورتم را کنکاش کرد و بعد دوباره پوزخندی زد و همانطور که دستم را به نشانه عهد و پیمان می فشرد ، گفت:( شکم خالی و فلان فندقی!)
دستم را به سرعت از دستش بیرون کشیدم و بی توجه به زندایی از اتاق زدم بیرون و یکراست رفتم بالا و همون قهوه ای کلفت را به تن کردم و کیفم را برداشتم و زدم بیرون....روی نیکمت پارک روبروی مدرسه توکا نشستم....پارک خلوت بود و به جز چند تا پیرمرد خندون ، جنبنده ای نداشت. موبایلم را توی دستم گرفتم و روشنش کردم. و آخرین شماره را گرفتم....
-به به...
آب گلویم را قورت دادم و به زحمت گفتم:( بابت اون پیشنهادتون تماس گرفتم....) و در حالیکه سعی می کردم به روی خودم نیارم که اون چطور منو در اولین تماس دیشب شناخته ، اضافه کردم:( همونی هستم که دیروز کارتتون را ....برای خرید کلیه....)
-بله سرکار خانوم به جا آوردم...یعنی شما تنها کسی بودید که این درخواست ِ توام با پیشنهادو ....
حرفش را قطع کردم و بی حوصله از شنیدن باقی حرفهاش ، پرسیدم:( انتخاب من دلیل خاصی داشت؟) از صدای خنده بلندش که حتی ندیده هم می توانستم رگه رگه های تمسخر را ازش بشنوم، عصبی و متعجب شدم.
-شرط می بندم رشته تحصیلیتون یا خودِ ریاضیه یا از تخم و ترکه ش!
مدل حرف زدنش و کلماتی که استفاده می کرد ، به شدت اذیتم می کرد.
-ساکتی؟...معلومه خیلی اهل منطق و برهانی! دنبال چراها !....
سکوت کرد و منم فرصت کردم نفس قورت داده شده از حرصم را خالی کنم.
-انتخاب شما صرفا یه تصادف بود....هر دومون در یه موقعیت مکانی و زمانی واحد قرار گرفتیم...من به دنبال خرید کلیه و شما احتمالا بی دلیل و اتفاقی اونجا بودید...از روی ظاهرتون به این نتیجه رسیدم که تن و بدن سالمی دارید...چشمهای شفاف و پوست یکدست و خوشرنگ! قد بلند و اندام مناسب! راه رفتن موزون و قدمهای وزین! موهای لخت با رنگ طبیعی!..ناخن انگشتهای دستتون مرتب و منظم..تمیز و یکدست...همه دریک نگاه یعنی تن و بدن سالم...و انگشت بدون حلقه یعنی احتمالا مجرد و فقط می مونه سنتون که طبق قوانیناگر اهدا کننده یه دختر مجرد باشه ، باید حتما بالای بیست و پنج باشه که تونستم تخمین بزنم اگه بالای بیست وپنج نباشید کمتر هم نیستید... این شد که خواستم بخت موکلم را امتحان کنم و همانطور که قبلا هم گفتم ظاهرتون نشون می داد از قشر کم درامد هستید و یک خرید و فروش چرب و دندون گیر می تونست یه معامله دو سربُرد برای هر دو طرف به وجود بیاره...
دهانم از تعجب باز مونده بود اما چشمهام از خشم ریز و تنگ شده بود....دلم می خواست یک جواب درست وحسابی و درخور حرفهای گزنده اش پیدا کنم ..اما حیف که همیشه آستینم از جواب خالی بود....
-نظرتون چیه؟...چیزی که از قلم نیفتاد که؟ تجرد و سنتون را اشتباه نگفتم که؟
سکوت کردم ..از بی جوابی !
-فکر کنم بهتره حضوری همدیگر را ببینیم....باید یک سری آزمایش بدید تا معلوم شه اصلا این معامله قابل انجام شدن هست یا خیر؟....
بازهم سکوت! اینبار از سر بدبختی بود.از سر تنهایی...در دل دعا می کردم که معامله جور شود و در ظاهر اخم گره زده بودم که مردک قبیح از خود متشکر مرفه! چه برای خودش می بره و می دوزه!
اما ته دلم می دونست که آینده توکا به این معامله بستگی داره.
-ساعت سه بیا به آدرسی که برات اس ام اس می کنم...دیر برسی رفتم و داغ یه معامله تپل می مونه روی دلت!
و گوشی را قطع کرد...چه مکالمه ای! بی سلام بی خداحافظی و پر از تحقیر!
گوشی را توی دستم فشار دادم با نهایت قدرتم...اینقدر محکم که کف دستم تیر کشید و ناخوداگاه گوشی را رها کردم....یک توپ بدمینتون با پرهای تیزش توی گلویم گیر کرده بود..نه می تونستم قورتش بدم نه بالا بیارم...درد داشت.فقط درد داشت و راه نفسم را تنگ می کرد.
خم شدم و گوشی را از روی زمین برداشتم...
صفحه گوشیم روشن خاموش شد و شماره کیان افتاد....یک شماره رند اما به شدت تهوع آور...! از نگاه کردن به اون یازده عدد شروع شده با صفر و ختم شده به صفر با اعداد یک شکل و از همه مهتر دو تا صفر وسط کار، مثل یه زن باردار دلم عق زدن می خواست...حالم را نمی فهمیدم اما می شناختم....یک حس سرخوردگی و پر از خشم!
به آدرس نگاه کردم...درست اون طرف شهر بود...حداقل دو ساعت زمان می خواست تا برسم...ظاهرا که آدرس یک کافی شاپ بود....
نفسم را رها کردم و بلند شدم.....می تونستم از همین حالا قدم زنان و پیاده تا اون سر شهر گز کنم و راس ساعت برسم....دوباره صفحه گوشیم روشن خاموش شد. یک پیام دیگه از همون رُند مزخزف!
" نظرم عوض شد اگه بیکاری و همین الان آماده ای ، می تونیم بریم آزمایشگاه ..کارمون جلو میفته! "
بیکار بودم و بی حوصله...چه بهتر که کارمون جلو بیفته!
نوشتم:( آدرس آزمایشگاه؟ و ساعت؟)
-کجایی؟
نوشتم:( کجا بیام؟)

romangram.com | @romangram_com