#آخرین_پناه_پارت_168
موهاشو نوازش کرد:
- جیگری ..مامانی ...راستینییییییی بلند شو خاله اومد بلند شو...
- مامی خواب
- بلند شو دیگه گلم... بغلش کرد موهاشو با دستش مرتب کردو از پله اه پایین اومد همه تو سکوت نشسته بودن ..
- اینم از راستین مامان... لعیا بلند شد وبه طرفش رفت:
- وای خدا از عکساشم جیکر تر ..وایییی پناه چقده نازه
پناه راستینو که هنوز نیمه خواب بود به سمت لعیا گرفتو گفت:
- برو پیش خاله راستینم خیلی راحت رفت ....
کنار نسیم نشست:
- خب نگفتی کی به دنیا میاد چی هست؟
- دختره 5 ماه دیگه به دنیا میاد
- پس عروسه خودمه...
نسیم یه نفس راحت کشیدو گفت:
- اخیش خیالم راحت شد از اونموقعی که فهمیدم عزا گرفتم که نترشه...
همه زدند زیره خنده ..سیروان گفت:
- من عمرا دخترمو بدم به این بی رنگو رو...
- دلتم بخواد اصلا مگه اومدیم خواستگاری؟؟؟
مثله همیشه سامیار بود که جلو دعوارو گرفت...با اینکه گرفته بود....ودلیل این گرفتگی برای پناه مبهم بود..ناهارو دوره هم خوردن اما برای شام نموندنو رفتن..
romangram.com | @romangram_com