#آخرین_پناه_پارت_169
چهار تایی دوره هم جمع بودنو عصرونه میخوردن که پناه پرسید:
- شروین چیکار میکنه؟؟؟
اردوان گفت:
- تو اون گالری که من میرفتم به جای من کار میکنه متاسفانه همه داریشون مصادره شد به جز یه واحد خونه که به نامه شروین بوده....
پناه نگاهی به رادین انداختو گفت:
- توی میای بریم پیشش.؟؟؟
- کی؟؟
- الان
- نمیتونم کار دارم ناراحت که نمیشی خودت بری..
- نه بابا به کارت برس...
ساعت 5 بود یه دوش گرفت چند بار موهاشو شست تا رنگشون رفت یه نفس راحت کشید... رنگ موهای خودشو بیشتر دوست داشت یه مانتو ابی پرنگ پوشید با شلوارو مشکی یه شال همرنگ مانتوش با دایره های سفید مشکی..کفشو کیف سفید مبایلشو برداشت کلاه رادینو سرش گذاش دستشو گرفتو از پله ها پایین اومدن گونه پدرشو بوشیو خواست سوئیچ کمریو برداره که پدرش گفت:
- ماشینه خودتو نمیخوای؟؟؟
- هنوز هست؟؟
- اره ..ندیدیش؟؟؟
- نه ..
- بیا...
وسوئیچو به سمتش گرفت ..پناهم به سمتش رفت ... دور ترین نقطه ماشین زردی برق میزد...لبخندی زد راستین با شادی به ماشین نگاه کرد راستینو سوار کرد کمربندوش بست خودشم سوار شد..وروند به سمت گالری... جلو گالری پارک کرد راستین وپیاده کردو با هم به داخل گالری رفتن خودشو مشغول دیدن فرشا کرد که صدایی تو گوشش نشست:
romangram.com | @romangram_com