#آخرین_پناه_پارت_115
- رادین دوسااااااااااااعت به نظرت میتونم؟؟؟؟؟؟؟
- اوووووووووووم خب نه...
- افرین پسره خوب برو یه صبونه مشت ترتیب بده تا من بیام اوکی ؟
- باشه بابا...
بلند شدو رفت پناهم رفت سره کمد نگاهی انداخت هر چند سلیقه خودش نبود اما لباسای قابله تحملی بود یه لباس مشکی حلقه ای برداشت با یه شلوار صورتی موهاشو با یه روبان صورتی بست نگاهی به حلقه اش که تو انگشتش بود انداخت .. زیبا خاص وگرون قیمت... یه دست بند طلا انداخت لاک هاشو با پد پاک کرد..کفشای مشکی پاشنه 15 سانتیش که جلوش یه انگشت باز بودو پوشید .رژ صورتی ملایمی زد واز اتاق خارج شد..از پله ها پایین رفت اما خبری از رادین نبود ..کمی تو سالن قدم زدکه با عث شد صدای پاشنه کفشاش تو سالن بپیچه ....رادینو صدا کرد:
- رااااااادین..رادییییییین خان ..اقا رادین رااااااااااا دین
- خانم....
به سمت صدا برگشت.... اوممم کمی فکرد باید صبا میبود ...
- سلام عزیزم رادینو ندیدی..
صبا که از نوع برخورد پناه خوشش اومده بود با لبخند گفت:
- سلام خانوم توی حیاط منتظرتون هستن لطفا همراه من بیاید...
- بریم
وبا فاصله یه قدم صبا جلو افتاد..بادیدن رادینو یاسی که دارن با هم حرف میزنن به صبا گفت:
- تو میتونی بری....
صبا میخواست اعتراض کنه اما با به یاد اوردن حرف رادین پشیمون شدو با تعظیمی رفت...همینطور که میرفت پناه نگاهی به لباس فرمش انداخت که شامل لباس سفید رنگ اما با استین ودامن مشکی که کمی زیر زانواش هم میومد ..موهاشم با کش پشته سرش جمع کرده بود با کفشای پاشنه 5 سانتی سعی کرد صورتشو به یاد بیاره تقریبا ارایشی نداشت..با حرص دندون قروچه ای رفتو به سمتشون رفت اما قبل از اینکه ببیننش صدای یاسی به گوشش خورد پشت ستونی مخفی شد..صدای فین فین میومد انگاری گریه میکرد:
- من باور نمیکنم چرا با من اینجوری میکنید کاملا واضحه که خواهرتونه...چرا گفتین همسرتونه..
- یاسی تمومش کن اگه میخوای اینجا بمونی تمومش کن ..پناه همسره منه..
یاسی با بغض گفت:
romangram.com | @romangram_com