#آخرین_پناه_پارت_114
- اه لعنتیــــــــــی ..
با حرص بلند شدو پتو رو کنار زد....نگاهش به جای رادین بود که خالی زیر لب گفت :
- معلوم نیست کدوم جهنمی رفته اوله صبحی؟؟
اما وقتی خواست ازو روی تخت بلند شه پشیمون شد چون رادین مقابلش روی کاناپه نشسته بود...لبخندی زدو گفت:
- صبح بخیر ساعت چنده؟؟؟؟؟؟
- ظهرتون بخیر ساعت یازده انگار ی ابو هوای اینجا بهت ساخته؟؟
پشته چشمی نازک کردو گفت:
- کیه کنه نتونه بامن بسازه؟؟؟؟؟؟
- دشمن....
با کنایه گفت:
- اونام مجبورن مگه نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟
رادین خنده ای کرد:
- بله درسته...اما فکر کنم همینجوری که پیش بریم هم قانون غذا خوردن بهم میریزه هم نمیتونیم چهار جا بریم..
- اتفاقا چرامن برنامه ریختم امروزو فردا عصر از 4 تا 10 میریم بیرون روز بعدش استراحت دوروز بعدم میریم بیرون میشه چهارجا تازه وقت اضافه ام میاریم...
انقدر جدی گفت که برا یه لحظه رادین فکرکرد راستی راست برنامه ریخته... اما بعدش با خنده پناه متوجه شد که مسخره میکرده:
- بی ادب وقته با ارزشمو هدر دادی
- مهم نیست گلم خب حالا بریم یه صبونه مشت بزنیم
- چی چی یازدهو نیم دوساعت تحمل کنی ناهار اماده میشه
romangram.com | @romangram_com