#آخرین_پناه_پارت_107

- همشون ایرانین نه؟؟
- درسته ......طول کشید تا همشونو پید ا کردم زیر دست من باشن بهتره تا اینکه برای یه مشت بیگانه کار کنن...
- میخوام دوش بگیرم
قیافه اش کاملا جدی شده بو نمیدونست شاید به خاطر این بود که خودشم هم اعتراف کرده بود یاسی خوشگله..
- گفتی حوله و لباس اینجا هست من حوله نیاوردم
رادین از لحن پناه جا خورد..به سمت کمدی رفتو پناهم دوتا دری که بودو باز کرد سمت چپیش حمام بود وراستیش دستشویی..باشنیدن اسمش برگشت..رادین حوله ای به سمتش گرفته..حوله رو گرفت وقبل از اینکه رادین چیزی بگه درو بست حوله تاشده رو روی قفسه ای که مخصوس شامپوها بود گذاشت...
برقو روشن کرد ...نگاهی به اطرافش انداخت به سمت وان رفت ....از تمیزی برق میزد ....اب گرمو باز کرد ...لباشاسو در اورد تو وان دراز کشید سرشو روی بالشتک وان گذاشت..یه لحظه از دست خودش عصبی شد که چرا اونجوری با رادین حرف زده اما باز به یاد قیاقه یاسی که میفتاد میگفت حقه شه....کم کم چشماش گرم شد خوابش برد..
- خانومی! پناهم !!!جواب بده!!!! درور باز کن وگرنه میشکنمشااااا پنـاه؟؟!!!
اروم چشماشو باز کرد اوپس...شیر اب باز بوده همین جور اب داشت از وانبیرون میرخت اب بست وبه سمت در رفت...
- رادین
- جانم ...کجا بودی سه ساعته دارم صدات میکنم؟؟؟؟؟
- خوابم برد الان میام
سریع رفت زیره دوش در پوش سوراخ وانم برداشد حولشو پوشید همین که درو باز کرد تو اغوش یکی فرور رفت:
- کجاییییی مُردم دیونه!!
ازخودش جداش کرد:
- نگاه کن عین لبو شدی
پناه لبخند بی جونی زد:
- ببخشید نگرانت کردم

romangram.com | @romangram_com