#آخرین_پناه_پارت_108
- فدای سرت..لباس بپوش بریم شام..اینجا قانون داره نیم ساعتم دیر کردیم..
پناه نشست رو تخت و با چشمای خمارش زل زدبه رادین و با صدای کشیده ای که از اثار اب داغ بود گفت:
- فداــــــــــــی سررررررم...ساکمون کووووو؟؟؟؟؟
- لباس هس تو کمد...
- فعلا ساکمومیخوام..
- لجباز
بلند شد واز کمد ساکشونو بیرون کشید...پناه کنارش نشست لباساشو در اورد وپوشید ..یه تاپ بندی قرمز با شلوارک مشکی که هر طرفش پر نگین بود... اب موهاشو با حوله گرفت وبا کلیپش بالای سرش جمع کرد صندل های پاشنه دار قرمزشو پوشید وبا وسواس ناخونای دستو پاشو لاک قرمز زد در تمام لحظات رادینی با لذت نگاهش میکرد..
- بریم؟هوی ..هووی
- هان؟؟ کجا بریم فعلا کارت دارم...
- لوس نشو رادین من گشنمه..
وبا لبخند به سمت در رفت رادینم با حالت گرفتن به سمتش رفت.. پناه درو باز کردو دوید به سمت پله ها پاش رو اولین پله بود که یهو رو هوا معلق شد...
- واااااااای ولم کن رادیــــــن من میخوام برم
- کجا من تازه گرفتمت...
وبوسه ای به گردنش زد..پناه نمیتونست انکار کنه که تنها اغوش رادینه که قدرت سرکشیشو ازش میگیره...
- بدو اسب من
رادین تقریبا فریاد زد:
- چیییییی؟؟
پناه غش غش خندید..دستشو محکم دور گردنه رادین پیچید:
romangram.com | @romangram_com