#آدم_دزدی_به_بهانه_عشق_پارت_54

- بیدارش کنید . وقت ناهار الان ، وقت خواب نیست .
با لبخند گفتم :
- چشم شما برید . ما هم میایم.
همون موقع گوشیم شروع کرد به زنگ خوردن .نگاه کردم به شماره . ماکان بود ، پس بالاخره فهمید آقا ماکان . یه لبخند خبیثانه زدم ومنتظر نشستم تا قطع شد . فوری اس ام اس اومد واسم بازش کردم نوشته بود .
- الین جواب بده . کارت دارم .
چشم جواب میدم . دلم میخواد حرص خوردنتم ببینم عزیزم . با این فکر با دوباره زنگ زدن ماکان . دکمه سبز و زدم .
صدای نفسهای عصبیش و میشنیدم . یه جورایی قند تو دم آب میکردن . بکش آقا ماکان . چقدر منو حرص دادی حالا یکم هم تو حرص بخور. با صداش از فکر اومدم بیرون . آروم گفت :
- کجایی الین؟
- یه جای خوب
صدای نفساش تندتر شد و گفت :
- کجا ؟چرا این کارو کردی ؟ برگرد .
- واسه چی برگردم . چند بار بهت گفتم دوست ندارم . من تا تو هستی تو زندگیم برنمیگردم
صداش خیلی ناراحت بود .
- الین این کار و نکن ، برگرد . کجایی بگو میام دنبالت ؟
خندم گرفت بود . خل بود این بشر . من میگم تو رو نمیخوام بعد این میگه بیام دنبالت
با خونسردی گفتم :
- اگه متوجه حرفم نشدی به یه زبون دیگه بگم . مـن تـ ـو رو نمــی خوامـــ ـ
با عصبانیت داد زد و گفت :

romangram.com | @romangram_com