#آدم_دزدی_به_بهانه_عشق_پارت_55

- ولی من تو رو میخوام لعنتی . میفمـــ ـــی ؟ میخوامت .
یه آن جا خوردم . هیچ وقت اینقدر واضح نگفته بود دوستم داره . فکر کرده میتونه منو با یه دوست دارم خر کنه !!!
- دوست داشتن تو اصلا واسه من اهمیت نداره . مهم خودمم که اصلا دوست ندارم
بلند داد زد :
- لعنتی تو اصلا بهم فرصت دادی؟
- سر من داد نزن . منم بلدم داد بزنم ، نمیخوام فرصت بدم . دست از سرم بر دار . برو سراغ یه نفر دیگه . یه خنده عصبی کرد و گفت :
- خودم نمیدونستم فقط منتظر اجازه تو بودم
همون موقع امیر علی از پشت در صدام کرد و گفت :
- کجایی الین . پس چرا نمیای ؟
شوک شدم تا اومدم جواب بدم در باز کرد و گفت:
- خودتم خوابیدی الین؟
یکدفعه متوجه شد دارم با تلفن حرف میزنم . گفت :
- اااا ببخشید . معذرت میخوام . نمیدونستم داری با تلفن حرف میزنی. من میرم تو هم بیا
این و گفت و رفت ، منم همینجوری دهنم باز مونده بود .
با صدای داد ماکان برق از سرم پرید .
- کجایی تو الین ؟
خوشحال بودم که اینقدر عصبانیه . البته اگه نزدیکش بودم الان از ترس داشتم میلرزیدم ولی از راه دور صدای عصبانیش حس خوبی بهم میداد . به همین خاطر با جرات زیاد گفتم :
- فکر نمیکنم به تو ربطی داشته باشه

romangram.com | @romangram_com