#آدم_میشوم_اگر_تو_حوای_من_باشی_پارت_72

_اون؟
حوا با بغض سرش رو تکون داد.با صدای پربغضی گفت:
_چرا دست از سرم برنمیداره؟چرا اخه؟مگه من چه گناهی کردم؟هیراد توروخدا یچیزی بگو.
هیراد کشیدش تو بغلش.شوکه نگاشون کردم.انتظار داشتم الان حوا با جیغ و داد از بغلش بیاد بیرونو یه سیلی بخوابونه زیر گوشش،اما
دیدم بی حرکت تو بغلش داشت میلرزید.عقب کرد کردمو از اتاق رفتم بیرون.نشستم رو کاناپه و تلویزیون رو روشن کردم.بعد نیم ساعت
اومدن بیرون،هیراد بعداز تشکر از کارم بازوی حوا رو تو دستش گرفتو از خونه زدن بیرون.فکرم مشغول بود،شدیدا دوست داشتم حوا
رو بیشتر بشناسم.اونی که بخاطرش حوا این حالو روزو داره کیه؟پوفی کشیدمو گوشیمو برداشتم،باید یه جوری خودمو مشغول
میکردم.در واقع یه جورایی اروم،و چی بهتراز حضور یه مونث؟رو اسم مژگان کلیک کردم.
*
~~~~~از نگاه حوا~~~~~
پشت میزم نشسته بودم،سرکار بودم،وخیلی خسته.دوماهی از اون شب لعنتی میگذشت،خیلی واسم سخت بود،تو این دوماه خبری ازش
نبود،نمیدونم دست از سرم برداشته و بیخیالم شده یا این ارامش قبل از طوفانه؟"و چه کسی میدونست که قراره چه بلایی سر حوا بیاد؟چه
طوفانی تو راه بود؟"گوشیم زنگ خورد،هیراد بود:
_بله؟
صدای شادو شنگولش رو شنیدم:
_به دختری عموی زشت خودم،حال و احوالت چطوره؟میزونی؟
لبخند خسته ای رو لبام نقش بست:
_مرسی پسرعموی چاقالوی خودم،من خوبم تو چطوری؟
با عصبانیت ساختگی گفت:
_هرکی هیکل بی نقص منو داشته باشه دیگه تا اخر عمرش هیچی نباید از خدا بخواد.
_اوه اوه کمتر خودتو تحویل بگیر،حالا کارتو بگو،چی باعث شده که به من زنگ بزنی؟
_بله خانوم گردن ما از مو باریک تره،خب راستیتش والا زنگ زدم که تا واسه ناهار یه رستوران تووووپ دعوتت کنم.
_با کله قبوله،یه مو از خرس چاقالو کندن هم غنیمته.

romangram.com | @romangram_com