#آدم_میشوم_اگر_تو_حوای_من_باشی_پارت_71
اخمی کردمو زیر لب به زور جوابشو دادم:
_سلام،تو اون اتاق اخریه.
به سرعت منو کنار زدو وارد خونه شد.با دو حرکت کرد سمت اتاق نمیخواستم تنهاشون بذارم.خودمم حرکت کردم سمت اتاق دیدم هیراد
لبه تخت نشسته...
*
دست به سینه ایستادم و با اخم گفتم:
_سابقه بیهوش شدن داره؟
دیدم دستاش مشت شد،با خشم گفت:
_اره داره.یهو دستاشو کرد تو جیبشو یه قرص بیرون اورد.با تعجب نگاهش کردم که قرصو گذاشت تو دهن حوا با تعجب گفتم:
_اون چه قرصی بود؟
بدون اینکه حتی نیم نگاهی بهم بندازه گفت:
_هرموقع حمله عصبی بهش دست میده این قرصو باید بخوره.
رو کاناپه اتاق نشستم،چرا باید ب حوا حمله عصبی دست بده؟مگه چه مشکلی داره؟گوشیش زنگ خورد.گوشی به دست از اتاق خارج
شد.به حوا زل زدم،جز به جز اعضای صورتشو از نظر گذروندم که تکون خفیفی خورد.رفتم جلوتر...انگار داشت کابوس میدید زیر لب
تکرار میکرد:
_نـ.....نه تورو خدا باهام کاری نداشته باش خواهش میکنم.با شنیدن جمله بعدیش نمیدونم چرا ولی یه حال عجیبی بهم دست داد:
_من دوست داشتم لعنتی،عاشقت بودم.
هیراد وارد اتاق شد و نگاهی به حوا که داشت هذیون میگفت انداخت.با ترس رفت جلوتر و تند تند تکونش دادو با داد گفت:
_بیدارشو حوا تو داری کابوس میبینی تو الان در امنیتی،اون مرده اون دیگه نیست بیدار شو دخترخوب.
حوا یکدفعه با شتاب از جاش بلند شد.نفس نفس میزد.با حالت عجیبی داشت نگامون میکرد.بعد ده دیقه انگار تازه متوجه ما شده
بود.نگاهشو با بغض و ترس دوخت به هیرادو با صدای مرتعشی گفت:
_هـ.....هیراد اون،اون زندس،اون اومده بود سراغم،نگفتم زندس؟اون....اون میخواست دوباره....
بغض اجازه نداد ادامه حرفشو بده .سر در نمی اوردم،اون کیه؟هیراد با صدای تحلیل رفته ای گفت:
romangram.com | @romangram_com