#آدم_میشوم_اگر_تو_حوای_من_باشی_پارت_70
دلم گواهی بدمیداد. جسم نیمه جونی رو توی فاصله دوسه قدمیم دیدم...حوا بود...به سمتش پرواز کردم،بیهوش شده بود،با ترس بررسیش
کردم؟اما هیچ تغییری نکرده بود فقط بیهوش شده بود.با ترس تکونش دادمو اسمشو صدا زدم ولی انگار نه انگار...
*یه دستمو گذاشتم زیر زانوهاش و یکیشم زیر سرش با یه حرکت مثل پرکاه بلندش کردم.به سمت ویلا دویدم،به سرعت حوا رو تو ماشین
خوابوندمو رفتم سمت ویلا دیدم بقیه مثل قبل نگران و اشفتن رفتم سمت کیف و وسایل حوا و با گفتن یه جمله ویلا رو ترک کردم:
_حوارو پیداکردم،حالش بده،میرم برسونمش درمانگاه.
به سرعت سوار ماشین شدم اما راه خونه رو در پیش گرفتم بین راه زنگ زدم به دکتر خانوادگیمون اینه رو روی حوا تنظیم کردم و
بهش زل زدم. صدای زنگ یه گوشی سکوتو شکست صدای گوشی بلتد شدگوشی من نبود،گوشی حوا بود.از روی صندلی برش
داشتم،اسم "هیراد" رو صفحه گوشی خودنمایی میکرد.با اخم زل زدم به صفحه گوشی این کیه که اینوقت شب بهش زنگ زده؟با اخم و
حرص جواب دادم:_بله؟!
صدای نگران پسری رو شنیدم:
_الو؟گوشی حوا دست شما چیکار میکنه؟حوا کجاست؟
با اخم نگاهی به حوای بیهوش انداختمو گفتم:
_ازاد هستم،حوا حالش بد شده،شما کی هستین؟
صدای نگرانو ترسیدش بلند شد:
_یا خدا،اقا حوا الان کجاست؟
فکم منقبض شد؟با حرص گفتم:
_ جایی که به حالش رسیدگی شه،پرسیدم شما کی هستین؟
_اقا من پسرعموشم،خواهشا ادرس بدین تا بیام دنبالش.
لبامو رو هم فشار دادمو زیر لب ادرس رو براش زمزمه کردم.جلو خونه وایسادمو حوا رو تو بغلم گرفتم.نگاهی به اسانسور انداختم.طبقه
10بود.بی توجه بهش مسیر راه پله رو در پیش گرفتم.به نفس نفس افتاده بودم.بالاخره رسیدم،به سختی در واحدمو باز کردم.حوا رو
بردم سمت اتاق خوابمو رو تختم خوابوندمش .صدای زنگ اپارتمان سکوت خونه رو شکست.دکتر دیر کرده بود.رفتم سمت درو بازش
کردم.صدای هیراد رو شنیدم،دو دیقه بعد جلوی واحدم بود.نگاهی بهش انداختم.با ترس یه قدم جلوتر اومد و گفت:
_سلام ،من هیرادم،حوا کجاست؟
romangram.com | @romangram_com