#آدم_میشوم_اگر_تو_حوای_من_باشی_پارت_69

_کجایی تو لعنتی؟چرا دست از سرم برنمیداری؟چرا سایه نحست رو زندگیمه؟صدای قهقهش به گوشم رسید:
_چرا میلرزی خانومم؟مگه بهت نگفته بودم که تا اخر عمر کنارتم؟خب بده که الان کنارتم؟
با هق هق گفتم:
_ولم کن لعنتی،انقدر عذابم نده.
دور خودم میچرخیدم تا پیداش کنم،اما نمیدیدمش.با صدای ترسناکی گفت:
_چقد دلم برات تنگ شده بود،برای چشات..برای لبات..برای....
نذاشتم حرفشو ادامه بده،دستمو رو گوشام گذاشتمو با جیغ گفتم:
_خفه شو فقط خفه شو دست از سرم بردار،اخه مگه چه گناهی کردم؟
صدایی ازش نمیومد.دور خودم چرخیدمو گفتم:
_چیه؟چرا لال شدی؟ ِد حرف بزن لعنتی.یکدفعه گرمای نفس هایی به پشت گردنم خورد به جرات میتونم بگم از ترس کل سیستم بدنم از حرکت ایستاد.دستشو دور کمرم حلقه
کردو گفت:
_نظرت چیه خاطرات خوب اونشبو دوباره تکرار کنیم؟من که دلم خیلی تنگ شده.
تنها کاری که تونستم بکنم این بود که زیرلب زمزمه کردم: "خیلی نامردی"
و...تاریکی مطلق
~~~~~ازنگاه ازاد~~~~~~
نگران نگاهی به ساعتم کردم،بیشتراز یک ساعت بود که حوا غیبش زده بود.باران و عسل صدای گریشون رو مخم بود.نگران بودم،اره
من برای اون دختر زیادی معصوم نگران بودم.
کل ویلا رو زیرو رو کرده بودم، اما خبری ازش نبود.رفتار کیارش هم مشکوک بود،زیادی مست بنظر میرسید.درحالی که خودم
کنارش بودم و دیدم که هیچ مشروبی مصرف نکرده بود.مشتمو کف دستم خالی کردمو زیر لب زمزمه کردم:
_کجایی اخه تو لعنتی؟
از فکر اینکه الان تو بغل یه پسر باشه داشتم دیوونه میشدم بدون توجه به کسی از ویلا زدم بیرون.فک کنم ده باری میشد ک محوطه
ویلا رو زیرو رو کرده بودم.اما انگار نه انگار.اروم اروم قدمامو به سمت پشت ویلا کشوندم صدای موزیک ضعیفی به گوشم خورد.با
تعجب قدمامو تند تر کردم.دیگه تقریبا از ساختمون اصلی کاملا دور شدع بودم.زمین پراز گلبرگ و قطره های خون بود.ترسیده بودم.

romangram.com | @romangram_com