#آدم_میشوم_اگر_تو_حوای_من_باشی_پارت_55

_صبر کن تو،پناه و ازاد باهم دوستن.
چیزی انگار ته قلبم فرو ریخت لبخند لرزونی زدمو با صدای ارومی گفتم:
_خب.
_پناه نفوذیه و قصدشم کشتن ازا ِد.
نفسم تو سینه حبس شد با شوک نگاهی به عمو کردم چند دقیقه ای گذشت تا به خودم بیام با صدای نسبتا عصبی گفتم:
_خب چرا پناه رو دستیگر نمیکنین هرچه سریعتر ممکنه به ازاد صدمه بزنه.
انگار خنده دار ترین جوک سال رو برای عمو تعریف کردم،قهقهه بلندی زدو با خنده گفت:
_حوا تو با این هوش پلیسیت باید همکار ما میشدی.
ناراحت نگاش کردمو گفتم:
_عمــــــــــــــــــــو مسخرم میکنین؟
عمو به سختی خندشو کنترل کرد و گفت:
_ببخشید عزیزم یه لحظه کنترل خندم از دستم در رفت.
تک سرفه ای کرد و با لحن جدی که هیچ شباهتی به لحن قبلیش نداشت گفت:
_حوا به همین سادگیا که تو میگی نیس،پناه یکی از همون افراد گروهیه که ما دنبالشیم،ما دنبال مرکزیم،باید با استفاده از پناه به مرکز
برسیم.
بی تفاوت گفتم:
_خب حق با شماس،حالا اینا چه ربطی به من داره؟تکیشو ب کاناپه داد و گفت:
_تو خیلی میتونی در راه رسیدن به این هدف کمک کنی،در واقع یه جورایی فقط و فقط تو میتونی کمکمون کنی که از جون ازاد
محافظت کنیم.
باحواس پرتی گفتم:
_من؟!من که کاری از دستم ساخته نیست.
_خودتو دست کم نگیر،اتفاقا فقط تو میتونی حوا،فقط تویی که باید خودتو به پناه نزدیکتر کنی و اطلاعات جدیدی برامون به دست بیاری
و یه جورایی مواظب ازاد باشی.

romangram.com | @romangram_com