#آدم_میشوم_اگر_تو_حوای_من_باشی_پارت_54

_مگه چه چیزایی باید بدونم؟
_هرچیزی که میدونی باید بگی حوا.
لب گزیدم و به فکر فرو رفتم من هیچی از ازاد نمیدونستم بعداز چند دقیقه گفتم:
_تقریبا من هیچی ازش نمیدونم.
عمو لبخندی زدو گفت:
_حدس میزدم،از پناه چی؟
دستی گوشه لبم کشیدمو گفتم:
_اووووم خب پناه تا جایی که از ظواهرش مشخصه تویه خانواده نسبتا پولدار و مرفه بزرگ شده،و اینکه خیلیا دنبالشن.
عمو پرید بین حرفمو گفت:
_میدونی دوس پسرش کیه؟
شونه ای بالا انداختمو گفتم:_ن چرا باید بدونم؟این دو نفری که بهم معرفی کردین ناشناس ترین افراد تو زندگی من هستن طبیعیه که هیچی ازشون ندونم.
عمو متفکر گفت:
_خب حالا من شروع میکنم.
با دستش ضربه ای به عکس ازاد زدو گفت:
_ازاد ادین،فرزند دوم خانواده،یه برادر بزرگ تراز خودش داره به اسم امیر ک ازدواج کرده،تو خانواده پولدار و اصیلی بزرگ
شده،سن 2۸سال و در حال اخذ مدرک کارشناسی ارشد رشته معماری،و پدرش سیاست مدار بانفوذیه.
از گوشه چشم نگاهی بهم انداخت...
*
ابرویی بالا انداختم که اینطور عمو چینی به پیشونیش داد و گفت:
_بخاطر شغل پدرش همه اطرافیانش در خطرن و وظیفه ماهم محافظت ازشونه،چند وقت پیش برادر زاده ازاد گروگان گرفته میشه.
کمی خودمو جلو کشیدم و گفتم:
_عمو اینایی که گفتی درست،اما خب به من چه ربطی داره؟
عمو تک خنده ای کرد و گفت:

romangram.com | @romangram_com