#آدم_میشوم_اگر_تو_حوای_من_باشی_پارت_49

با خوندن هر سطرش بغضم شدید تر میشد.شروع کردم به پر پر کردن گلا،زیرلب شروع کردم باهاش حرف زدن:
_سلام عشق من،خوبی؟تولدت مبارک بی معرفت.
نفس عمیقی کشیدمو اب دهنمو به زور قورت دادم تا بغضم پایین تر بره اما بدتر شد.لبامو تر کردمو ادامه دادم:
_بی انصاف چرا انقدر زود ترکم کردی؟مگه قرار نبود همیشه مثل یه تکیه گاه پشتم باشی؟مگه بابا مسئولیت منو به تو نداده بود؟
بغضم سرباز کرد سرمو گذاشتم رو سنگ قبرو هق هق گریم رفت هوا با گریه گفتم:
_خسته شدمممممم،اخه چرا کسی درکم نمیکنه لعنتی؟از اینکه از زندگی کردن فقط زندمو نفس میکشم از زندگی کردن
بیزاررررررممممم بیزار،کاش منم باهات میومدم،کاش بخاطر منه لعنتی از بین نمیرفتی تو اون اتفاق نحس که کل زندگیمو نابود کرد.از فرط گریه دیگه نمیتونستم ادامه بدم شونه هام از شدت گریه میلرزید...
*
دست بردم کیک شکلاتی رو از جعبش در اوردم،گذاشتم رو سنگ قبر،لبخند بغض الودی زدم و با صدای شادی که مصنوعی بودنش
ضایع بود گفتم:
_کیک شکلاتی همونی که عاشقشی،دوباره تولدت شد مثل سالای قبل،یه جشن دونفره گرفتم،فقط یه چیز اینجا کمه اونم وجود توعه،توعه
لعنتی،توعه بدقول،تویی که به قولت عمل نکردی.
خنده ی بلندی کردمو گفتم:
_شمعارو فوت نمیکنی وجودم؟
شمع عدد27رو روی کیک روشن کردم.باد ضعیفی اومد که باعث شد شمعا خاموش شه لبخند محزونی زدمو گفتم:
_عمر شمعات کوتاه بود،درست مثل شیشه عمرخودت،تولد تولد تولدت مبـارک.
احساس میکردم دیوونه شدم دست کردم تو کیفمو هدیه ای که براش خریده بودم رو در اوردم.با لبخند گفتم:
_برات کادو هم گرفتما اما مثل این چند وقت نیستی تا ازم بگیری،نیستی تا اشکامو پاک کنی،نیستی تا مواظبم باشی.
هرکی از کنارم رد میشد با ترحم نگاهم میکرد.تنها چیزی که برام مهم نبود همین نگاهای ازار دهنده بود.هیچی برام مهم نبود سرمو
گذاشتم رو سنگ قبر و اروم اروم شروع کردم باهاش حرف زدن...
*
~~~~~دانای کل~~~~~
دستای پسر مشت شده بود.قطرات اشک روی صورتش میریخت .چقدر سخت بود تحمل این لحظات...

romangram.com | @romangram_com