#آدم_میشوم_اگر_تو_حوای_من_باشی_پارت_33

سرم رو یکم بردم نزدیک تر و گفتم:
_چی میگه؟
چشماش رو یدور بازو بسته کردو گفت:
_ب منو عشقم حسودی میکنه،میگه کاش من جای تو بودم.
تاحالا بم نگفته بود عشقم.
لبخند جذابی زدمو گفتم:
_عشقت؟!سرشو اورد نزدیکترو گفت:
_اره عشقم،ازادم،اقاییم،وجودم.
متقابلا سرم رو بردم نزدیکترو با لحن تمسخر امیزی گفتم:
_ازادت؟اقاییت؟وجودت؟!!
اومد جلوتر،فاصله بینمون رو از بین بردو گفت:
_تو همه کسمی،تو تو تو.
و بعدش لبایی بود که فقط و فقط از روی هوس بهم قفل شد......
با صدای زنگ گوشیم از پناه فاصله گرفتم،اسم بابا رو صفحه گوشی خودنمایی میکرد،پناه دلخور نگام میکرد،بی توجه بهش جواب دادم:
بله بابا؟
صدای عصبیش بلند شد:
_تو چرا نمیخوای یکم حرف گوش کنی؟کجایی اخه؟فقط به فکر عیش و نوشتی؟
متعجب گفتم:
_چی شده بابا؟!!!!
با صدای ارومتری گفت:
_امیرعلی رو گروگان گرفتن،توام که مثل همیشه بدون بادیگارد واسه خودت ول میچرخی،میدونی چقد نگرانت شدم؟
دستمو لای موهاموکشیدمو گفتم:
_یا خدا،بابا امیرعلی رو چرا دزدیدن؟چی میخوان؟

romangram.com | @romangram_com