#آدم_میشوم_اگر_تو_حوای_من_باشی_پارت_32

هیچ ربطی نداره؟ تورو به مقدساتت قسم میدم.
و خنده های عصبی پسری که میگفت:
_من میتونم با عذاب دادن تو تنها بخشی از سختیام جبران شه!
و من،منی که از زور تنهایی و بی گناهی داشتم مجازات میشدم و پسری مجازاتم میکرد که تازه ذات پلید و نیت شیطانیش رو فهمیده
بودم و دستی که با قدرت رفت سمت لباسام و دستای ضعیف و بی جون من که با تمام قواش داشت از شرفش و دخترانگیش دفاع
میکرد،داشت مقاومت میکرد که...."
ُسر خوردم روزمین خاطره هام پررنگ شده بود باید میرفتم کمک اون دختر،اون نباید این بلا سرش بیاد،دستای لرزونم رو به دیوار
گرفتم،گوشیم زنگ خورد خواستم بیخیالش بشم اما یه نیرویی بهم میگفت جواب بدم!
نگاهی به شماره عجق وجق روی صفحه گوشی کردم جواب دادم:
_بـ....بله؟
و صدایی که بعداز مدتها دوباره شنیدم،صدایی که شده بود کابوس رویاهام،صدایی که به شدت ازش بیزار بودم:
_این تازه اول بازیه خوشگلم،منتظر اتفاقای جدیدتری باش حوای من.
و بوق ممتد گوشی و خفه شدن و خیره شدن من به منظره روبه رو،ماشین مشکی و شیشه های دودی که عجیب منو یاد یچیزی
مینداخت،یاد همون اتفاق شوم.
و منی که بازم بیگناه ترین فرد این ماجرا بودم پاهام تحمل وزنم رو نداشت،مگه یه دختر همون سن و سال چقد ظرفیت داره؟زانوهام خم
شد و افتادم و .....
*
~~~~~از نگاه ازاد~~~~~
نگاهم رو به پناه دوختم رو به روم نشسته بود و داشت با لبخند به گوشیش نگاه و میکرد و تند تند تایپ میکرد،فنجون قهوه ام رو به لبام
نزدیک تر کردمو گفتم:
_داری با کی چت میکنی؟
سرش رو بلند کرد و گفت:
_با فاطی دوستم.

romangram.com | @romangram_com