#آدم_میشوم_اگر_تو_حوای_من_باشی_پارت_151

_سلام،مشکلی پیش اومده؟چرا؟
_ازاد تو بیا برات توضیح میدم.
با بی حوصلگی سوئیچمو برداشتم و حرکت کردم سمت ادرسی که برام فرستاده بود.تا حالا نیومده بودم این خونه.فک کنم خونه مجردیه
هانیه.اروم در واحدشو باز کردم و وارد شدم،گردن کشیدم و گفتم:
_هانی؟مانی؟کجایین.
هانی جلوم سبز شد.با دیدنم لبخندی زد و گفت:
_خوش اومدی عزیزم بیا تو!
درو پشت سرم بستم و وارد شدم.
_تنهایی؟مانی کجاست پس.
همونجوری که میرفت داخل اشپزخونه گفت:
_مانی نیست،بشین الان میام.
رو یکی از کاناپه های البالویی رنگش نشستم.به تنها بودنم با هانی حس خوبی نداشتم.رفتارشم جدیدا خیلی مشکوک بود.بعدازچند دقیقه
اومد و شربتی مقابلم گرفت.تشکری کردم و شربتو ازش گرفتم.نشست روبه روم...ناخوداگاه نگام رفت سمت پاهای بدون لباسش!یه
پیراهن کوتاه پوشیده بود.سریع نگامو از رو پاش برداشتم و به لیوان شربت تو دستم خیره شدم.جو خیلی سنگین بود.
لباسشم اصلا مناسب نبود،نمیدونستم اگه مانی بیاد و اینجوری ببینتمون ممکنه چه فکری کنه!شربتمو یهویی سر کشیدم.چشمامو رو
چشماش تنظیم کردم و گفتم:
_خب نمیخوای بگی دلیل دعوت من به اینجا چیه بانوی ایران زمین؟
بعد چشمک مسخره ای براش زدم میخواستم با خنده و شوخی جو سنگین بینمون رو از بین ببرم!با ناز خندید و یکم خودش رو به جلو خم
کردنگاهم رفت سمت گردن و قفسه سینس.نفسمو با شتاب دادم بیرون و اخمی کردم.یه لحظه انگار دیدم تار شد.انگشتامو گذاشتم رو
چشممو فشار دادم اروم گفتم:
_چرا اینجوری میبینمت.
سرم گیج میرفت از جاش بلند شد و اومد سمتم...تار میدیدمش لحظه اخر دیدمش که اومد رو دسته کاناپه ای که رو نشسته بودم نشست و
دستش اومد سمت دکمه های پیراهنم.تا خواستم لب باز کنم وچیزی بگم پلکام افتاد روهم...

romangram.com | @romangram_com