#آدم_میشوم_اگر_تو_حوای_من_باشی_پارت_149

خورد،فکر کردم خودشه.خواستم با داد جواب بدم که متوجه اسم بابا رو اسکرین گوشی شدم.دوتا نفس عمیق کشیدم و جواب دادم:
_بله بابا؟
بابا با صدای خوشحالی گفت:
_بهوش اومد.
لبخند کوچیکی اومد رو لبام با صدای ارومی گفتم:
_جدی؟الان کجاست؟
_برای یه سری از ازمایش ها بردنش،تا یک ساعت دیگه میارنش بخش.
خواستم لب باز کنم و بگم سه سوته اونجام ولی یکدفعه یاد حرفای پسره افتادم دستمو دور فرمون مشت کردمو گفتم:
_من کار دارم بابا نمیتونم بیام.
صدای عصبی بابا بلند شد:
_یعنی چی ازاد؟این دختر بخاطر تو همچین کار بزرگی کرد،اونوقت میگم بیا ملاقاتش و ازش تشکر کن میگی که کار داری؟جالبه!
دوتا نفس عمیق کشیدم و گفتم:_اومدم!
بعد قطع کردم دسته گلی گرفتم اونقدر ترافیک بود که با دو ساعت تاخیر رسیدم.با همشون احوالپرسی کردم بابا زد رو سرشونمو گفت:
_ما همه دیدیمش،برو تو اون اتاق اخری،منتطرته.
باشه ای به بابا گفتم استرس داشتم نمیدونستم چطوری باید باهاش سرد رفتار کنم؟مگه میشه؟اره باید بشه فقط و فقط بخاطر خودشه ، من
به خاطر خودش ،بخاطر ابروش باهاش سرد میشم.کاری میکنم ازم متنفر شه تقه ای به در زدم و وارد شدم بالاخره دیدمش بالاخره بعد
پنج روز چشمای بازشو دیدم به تخت تکیه زده بود.با صدای در چشماشو باز کرد و بهم خیره شد.با قدمای محکم خودمو به کنارش
رسوندم.با خجالت سرشو انداخت پایین.دوتا نفس عمیق کشیدم.ریه هام پرشد از عطر خوش وجودش.دسته گل رو روی عسلی کنار تختش
گذاشتم.اروم زمزمه کردم:
_سلام.
با صدای ضعیفی که نشونه ضعفش بود جوابمو داد.با نهایت سردی تو صدام گفتم:
_مرسی از لطفی که بهم کردی اگه تو نبودی....
دیگه ادامه ندادم.سرشو اورد بالا با دیدن چشاش اختیارم از دستم در رفت.مسخ شده بهش خیره شدم

romangram.com | @romangram_com