#آدم_میشوم_اگر_تو_حوای_من_باشی_پارت_148

با صدای خونسردی گفت:
_حوا زیر خواب منه،برو دنبال یکی دیگه که زیرخوابت شه.
دستم مشت شد،با صدایی که سعی در کنترلش داشتم گفتم:
_بهتره خفه شی تا خودم ندادم که خفت کنن مرتیکه.
خنده ای کرد و گفت:_اما تو باید ازش فاصله بگیری.
پوزخند صدا داری زدم و گفتم:
_تو تعیین نمیکنی که بهش نزدیک شم یا نه پس خفه شو.
جدی گفت:
_اون یکی از عکساش بود،ببینم تو که دلت نمیخواد بقیه عکساش در حین رابطه رو پخش کنم تو شبکه های مجازی،هوم؟پخش کنم؟
به جرات میتونستم بگم اونقدری عصبی شدم که رگای گردنم از شدت خشم در حال انفجار بود.مشتمو کوبیم رو فرمونو نعره زدم:
_چی میخوای از جونش؟ولش کن لعنتی،بگو که باید چیکار کنم؟
با خنده گفت:
_حالا شدی پسرخوب،کار سختی نیست،باید یکاری کنی که حوا ازت متنفر شه،در غیر این صورت.....
با صدای خشداری گفتم:
_گمشو عوضی.
*
گوشی رو خاموش کردم به نفس نفس افتاده بودم.دوباره گوشیم به صدا در اومد،چندتا عکس برام فرستاده بود،با دیدن عکسا عصبانیتم
بیشتر و بیشتر میشد،یه حسی داشتم یه حسی که تاحالا رو هیچ دختری نداشتم.دلم میخواست خون اون کسی رو که جای جای بدن حوارو
دیده بریزم.
"ببینم تو که دلت نمیخواد عکسای به این خوشگلی پخش شه؟پس کاری که گفتموبکن"
من مجبورم به حرفش گوش بدم.
ناخوداگاه تایپ کردم"باشه"
تا موقعی که گیرش نیاوردم مجبورم که به حرفاش گوش بدم.هروقت گیرش اوردم دوباره به حوا نزدیک میشم.دوباره گوشیم زنگ

romangram.com | @romangram_com