#آدم_میشوم_اگر_تو_حوای_من_باشی_پارت_128

رو میکشم تا دیگه کاری باهات نداشته باشه.
و اما چه کسی خبر داشت که یه روزی ممکنه عماد به خواستش برسه؟یا نه ممکن بود ازاد به داد حوا برسه؟فقط ازاد بود که میتونست
حوا رو نجات بده،ولی عماد اتیش خشمش از اتیش عشق ازاد شعله ور تر بود عماد یه...*
~~~~~ازنگاه ازاد~~~~~
نگاهی به چهارنفرشون انداختم،با ترس بهم زل زده بودن.دستامو تو جیب شلوارم فرو بردمو فقط نگاهشون کردم.سیگاری روشن کردمو
پک عمیقی زدم،دوسه قدم بهشون نزدیک شدم و گفتم:
_حالتون چطوره؟
برگشتم سمت همون پسری که باعث شده بودسمت چپ صورت حوا کبود شه.پک عمیق تری به سیگار زدم،یه دور دورش چرخیدم و
دوباره روبه روش قرار گرفتم.دست راستشو گرفتم و انگشتامو نوازش گونه رو دستش کشیدم،با لحن خونسردی گفتم:
_با همین دستت زدی تو گوشش؟
صامت بهم خیره شده بود،ترس و وحشت توی چهرش بیداد میکرد.سیگارم رو به لبام نزدیک کردمو پک دیگه ای بهش زدم،دودش رو
تو صورتش فوت کردم.سیگار رو از لبام دور کردم و نزدیک دستش بردم،کف دستش سیگار رو خاموش کردم.صدای اخش بلند
شد.پوزخندی زدمو گفتم:
_همین دستت بود دیگه؟اره؟اشتباه که نکردم؟
رو کردم به مجید و سیگارش رو از بین دو انگشتش کشیدم بیرون.سیگار رو پشت لاله گوشش خاموش کردمو با حرص گفتم:
_با همین گوشات صدای جیغ و التماساشو شنیدی درسته؟
از درد نفسش در نمیومد.قصدم فقط این بود تا ادب شن.برگشتم طرف هفت نفری که مجید با خودش اورده بود.هیکل هر کدومشون چهار
برابر من بود.با چشمکی که بهشون زدم با قدمای بلند رفتن سمت پسرا.صندلی ای برداشتمو روش نشستم و مشغول ور رفتن با موبایلم
شدم.صدای داد و التماساشون رو میشنیدم. یکیشون با داد گفت:
_نزن لامصب ما فقط بهمون دستور داده بودن که حوا رو بترسونیمش،ما قصدمون این نبود که شمارو زخمی کنیم.
با شوک برگشتم سمت همون پسره.یعنی چی که بهش دستور رسیده؟یعنی این قضایا از عمد بوده؟مگه حوا با کی دشمنی داره؟
*
رفتم نزدیک همون پسری که این حرفو زده بود.چونه خونیشو تو دستم گرفتمو سرشو بالا اوردم.کل صورتش زخمی بود.

romangram.com | @romangram_com