#آدم_میشوم_اگر_تو_حوای_من_باشی_پارت_129

_چی گفتی تو؟از کی دستور گرفتین؟یکی از پسرا از پشت داد زد:
_خاک تو سرت احمق نتونستی دووم بیاری و لو دادی؟
تند برگشتم سمت صدا. رو به مجید گفتم:
_چاقو.
مجید تندی یه چاقو برام اورد،چاقو رو به گلوش چسبوندم و گفتم:
_حالا خودت برام تعریف میکنی که قضیه چی بوده،از کدوم.....دستور گرفتین؟
با ترس تو چشام زل زد.با سماجت گفت:
_من هیچی نمیدونم.
چاقو رو بیشتر رو گلوش فشار دادم که باریکه خون ضعیفی از رو گلوش جاری شد.با وحشت بهم خیره شد.
با حرص گفتم:_حالا چی؟
اب دهنشو قورت داد که سیبک گلوش بالا پایین شد:
_من هیچی نمیگم.
چاقو رو از روی گلوش برداشتمو گفتم:
_باشه نگو.
متعجب بهم نگاه کرد.عقب گرد کردمو از سوله خارج شدم.مجید دنبالم اومد و گفت:
_اقا چیکارشون کنم؟
لبخند شیطانی زدمو گفتم:
_بهترین پذیرایی رو براشون اماده کنین هرچی خواستن براشون اماده کن،تا وقتی که من میام.
با تعجب نگام کررو گفت:
_چشم.
سوار ماشین شدمو حرکت کردم سمت تهران.
~~~~~از نگاه حوا~~~~~
دست بارانو کشیدمو با لحن خسته و حرصی گفتم:

romangram.com | @romangram_com