#آدم_میشوم_اگر_تو_حوای_من_باشی_پارت_104
_مثل اینکه حمله عصبی بهش دست داده و افت فشار باعث شده که بیهوش شه،دکترش میگه شانس اوردیم که تو بیمارستان بیهوش شد
وگرنه ممکن بود اتفاق بدی براش بیفته.
نگرانش بودم،اخه چرا حمله عصبی باید به حوا دست بده؟یاد مهمونی افتادم که هیراد گفت حمله عصبی بهش دست داده
_چنده روزه که بیهوشه؟
_یه روزه،تو دیروز عمل شدی البته خداروشکر ضربه ای که بهت خورد جدی نبود و به نخاعت اسیب نرسوند.
نفسمو با شتاب دادم بیرون،سوزش عجیبی رو تو ناحیه کمرم حس میکردم.اما فکرم مشغول این بود که این حمله های عصبی چرا باید به
حوا دست بده؟مگه چه اتفاقی براش افتاده؟دوست داشتم ببینمش.
*
_مامان؟
_جانم عزیزم؟
_کمکم میکنی برم یه سر به حوا بزنم؟
با تعجب نگام کردو گفت:
_عزیزم دیدن اون دختر تو این شرایط تو ضرورتی نداره،تو به فکر بخیه هات و حال خودت باش.
با لجبازی گفتم:
_مامان من حالم خوبه،کمکم کن پاشم.
چشم غره ای بهم رفت و زیر بازومو گرفت،زیرلب هم غر میزد.از شدت درد نفسم داشت بند میومد.با کمک مامان رسیدم جلوی
اتاقی،رو به مامان گفتم:
_تو همینجا باش من میرم داخل.
چشماشو تو حدقه چرخوند و گفت:
_اون بیهوشه ازاد جـان،اومدنت از اول هم بی فایده بود.
بی توجه به مامان در اتاق رو باز کردمو داخل شدم.نگاهم افتاد رو تختی که حوا روش خوابیده بود.با قدمای اروم نزدیکش شدم،نگاهم
افتاد به سمت چپ صورتش که کبود شده بود،علامت انگشتای اون اشغالا به خوبی دیده میشد.از حرص نزدیک بود منفجر بشم،اونا به
چه حقی رو حوا دست بلند کردن؟بی شرفا فقط کافیه پیداشون کنم.حتی الان که بیهوش بود جرات نداشتم دستاشو لمس کنم،این دختر پر
romangram.com | @romangram_com