#آدم_میشوم_اگر_تو_حوای_من_باشی_پارت_105
بود از محدودیت.رو صندلی کنار تختش نشستم،به صورت رنگ پریدش خیره شدم،لباش نیمه باز بود،مژه های بلندش رو صورتش سایه
انداخته بود.زیر لب اسمشو صدا زدم:
_حوا؟
هیچ عکسل عملی از خودش نشون نداد،پرستای وارد اتاق،نگاهی به وضعیت حوا انداختو گفت:
_یکم دیگه به هوش میاد،بعد یه روز با اونهمه ِس ُرم تازه الان فشارش اومده هشت.بی حرف نگاهمو به صورت بی نقص حوا دوختم و سری به عنوان تائید حرفای پرستار براش تکون دادم.پرستار بی حرف از اتاق
خارج شد،نگاهم به لبای حوا افتاد،انگار داشت حرف میزد،یکم نزدیکتر شدم،داشت هذیون میگفت:
_اخه چرا همش زجرم میدی؟اخه مگه من چه گناهی کردم عماد؟دست از سرم بردار لعنتی تو همه زندگیمو ازم گرفتی.
مکثی کرد،مدام سرشو به طرفین تکون میداد.شوکه نگاهش کردم.این عماد دیگه کیه؟نسبت بهش احساس خوبی نداشتم،چرا عماد باید همه
زندگیه حوا رو گرفته باشه؟کل صورتش عرق کرده بود...
*
نگرانش بودم،یهوبه خودم اومدم و تند تند تکونش دادم:
_حوا؟حواجان پاشو عزیزم داری کابوس میبینی،نگاه کن دخترخوب هیچکس اینجا نیست،هیچ خطری تهدیدت نمیکنه.
با شتاب بلندشد،به طوری که ِس ُرم از دستش کنده شد و رگه های خون رو دست سفیدش جاری شد.ناخوداگاه دستمو دور ارنجش حلقه
کردم تا خون روی دستاشو پاک کنم که جیغ هیستریکی کشید و با جیغ و داد گفت:
_ولم کنین اشغالا چی از جونم میخواین؟به من دست نزن،دست نزززززززن.
چشام از حدقه زد بیرون،یکدفعه در اتاق باز شد و چندتا پرستار همراه باباش اومدن داخل.پدرش اومد پشت سرمو دستشو گذاشت رو
شونم،با صدایی بغض دار گفت:
_از رفتار حوا ناراحت نشو پسرم،اون الان متوجه حرفا و حرکاتش نیست،تو اینجور مواقع هرجنس مذکری حتی من بهش نزدیک شیم
عکسلعمل نشون میده،چند ساله که اینجوریه.
نگاهمو به حوا دوختم که حالا خواب بود،مثل اینکه بهش مسکن زده بودن،رومو به طرف پدرش چرخوندمو گفتم:
_چرا حمله عصبی بهش دست میده؟اون هذیونا چیه که تو خواب میگه؟
لبخند تلخی زد و گفت:
_هیچی،در ِد،یه دردی که گریبان گیر دختر بیگناهم شده.
romangram.com | @romangram_com