#آدم_میشوم_اگر_تو_حوای_من_باشی_پارت_103
اسم بیمارستانو بهش گفتمو قطع کردم،گوشیشو رو هم رو سایلنت گذاشتم.بالاخره رسیدیم بیمارستان،از امبولانس پیاده شدیم،نیمی از
مانتوم خونی شده بود،رو یکی از صندلیای بیمارستان منتظر نشستم،ازاد رو برده بودن اتاقی تا معاینش کنن،خداکنه مشکل حادی براش
پیش نیومده باشه.یاد اون پسرا افتادم،دوباره ترس وجودمو فرا گرفت.یعنی اگه ازاد سر نمیرسید دوباره باید بازیچه دست یه پسر
میشدم؟مطمئنم اگه اون اتفاق شوم دوباره تکرار میشد خودمو زنده نمیذاشتم،تازه داشت حالیم میشد چه اتفاقی میخواست برام بیفته که ازاد
مثل فرشته نجات نجاتم داد.صدای اسمس گوشیم اومد،گوشیمو از کیفم درش اوردم،شماره ناشناس بود،با تعجب اسمس رو باز کردم که با
خوندن متن اسمس خون تو رگام یخ بست"همیشه همون پسره مزاحم،مزاحم کارام میشه،هرچند این اتفاقا فقط یه شیطنت کوچولوعه،مثل
خودت کوچولو خانوم کوچولوی من."
حوضچه چشام پر اشک شد،چشام سیاهی رفت و خاموشی مطلق.....
*
~~~~~~~از نگاه ازاد~~~~~~~
با حس نوازشای دستی رو موهام چشامو باز کردم.نگاهم تو نگاه مهربون مامان گره خورد،با دیدن چشمای بازم حوضچه چشماش
پرازاشک شد،با لحن لرزونی که بخاطر بغض تو صداش به وجود اومده بود گفت:
_به هوش اومدی ازادم؟میدونی چقد نگرانت شدم؟
تازه داشت یادم میومد که چه اتفاقی افتاده بود،اون مزاحما،حوا،زخمی شدنم،اغوش حوا...یاد نگاه اشک الودش افتادم...کمی خودم رو بالا
کشیدم که درد وحشتناکی تو ناحیه کمرم پیچید،ناله ای از درد کردم که مامان هول زده گفت:
_تکون نخور عزیزم بخیه هات باز میشه،درد داری؟میخوای دکترو صدا بزنم؟
درحالی که چهرم از درد جمع شده بود گفتم:
_نمیخواد مامان،حوا کجاست؟
_همون دختره که همرات بودرو میگی؟
_اره،اسمش حواس،الان کجاست؟_بیهوشه عزیزم.
چشمام از تعجب گنده شد:
_چرا بیهوش مامان؟مگه چه اتفاقی براش افتاده؟
با موشکافی نگام کردو گفت:
romangram.com | @romangram_com