#آکادمی_خون_آشام_(جلد_دوم)_پارت_27
سرم را و دادم تکان به بالا نگاه بود محتاط و منطقی نقدرآ هایم حرف . کردم که دیمیتری مثل به نظر
می « . رسیدم از اونجایی که نیست قرار این اتفاق بی فتها ، مهم فکر . نیست می کنم ما باید فقط در مورد
سفر هیجان زده باشیم ... ها » ؟
میسون ی روحیه به عوض سرعت شد دوباره و به حالت بی خیال همیش « . بازگشت گی اش آره و ،
چون ، کنی اسکی طوریچ بیاد یادت بهتره من تو رو غرورم و نفس شکستن برای به مبارزه می طلبم .
نکن فکر البته که می منو تونی شکست . » بدی
لبخند دوباره زدم خیلی مطمئنا ، پسر « : غم انگیز می شه که اشک تو رو در ،بیارم از دارم الان همین
گناه ساحسا می کنم » . او دهانش را باز بدون و کرد شک می هوشمندانه جواب خواست ای به من
چیزی بعد و بدهد ( یا ) کسی به عبارتی را پشت سر من . دید به عقب نگاه بلند ظاهر و کردم قد
دیمیتری را دیدم که از نزدیک باشگاه دیگر سمتِ می شد .
محترمانه تعظیم میسون ای به من . کرد « سرورم . بعدا می هاتاوی ، بینمت . برای ریزی برنامه
تا اسکی های استراتژی رو شروع کن » .
او در را باز ناپدید کننده منجمد های تاریکی میان و کرد شد و چرخیدم . به . پیوستم دیمیتری
دمپایر نوآموزانِ ی بقیه مثل ، من هم نیمی از تحصیلی ام روز را به یکی از نگهبانان های مرینتانواع می
. گذراندم
واقعی فیزیکیِ نبردهایِ و یا یادگیری در استریگوی مورد ها چگونه، و البته کردن دفاع در . آنها مقابل
بعد اوقات گاهی نوآموزان از مدرسه هم داشتند تمرین . به هر ، حال من ، در شرایط منحصر به فردی
. بودم
رارف برای تصمیمم عواقب پای هنوز از داشکوف ویکتور . بودم مانده ولادیمر آکادمی لیزا را کرده تهدید
بود . مدت طولانی تعطیلات اما ما عواقبی در پی . داشت دو سال ، بودن دور مرا از های کلاس
داشت اظهار مدرسه بنابراین ، بود انداخته عقب نگهبانان که من باید با بعد و قبل های تمرین از مدرسه
آن را جبران کنم .
تمرین های قبل و بعد از مدرسه با . دیمیتری
آن ها دانستند نمی که علاوه بر آن ،آموزش ها درس اجتناب مانند هایی از دلباختگی و وسوسه نیز به
من یاد می دهند . جدای اما از ی علاقه من به دیمیتری ، درس هایم را سریع یاد می و گرفتم با کمک
او تقریبا ، به ی قیهب سال بالایی ها . بودم رسیده
از آنجایی که او ، بود نپوشیده لباس گرم می دانستم که تمرینسالن داخل امروز می ، کنیم که البته خبر
بود کننده منجمد بیرون . بود خوبی ، شادی اما ای که از این مقایسه قابل ،داشتم بابت با احساسی که
بعد از به سر یکی از اتاق ها دیدن .اغم آمد ، نبود آن اتقا را دیمیتری آماده کرده بود .
، بودند شده چیده عقبی دیوار کنار مصنوعی های آدمک آنجا آدمک ها مصنوعی یی که به خیره شکل
romangram.com | @romangram_com