#سه_دوست_پارت_48
-سلام
-علیک
-تو چرا هیچوقت نمیگی سلام ؟
-چیکار داری ؟
-چرا اینقدر عصبی هستی ؟
-بگو چیکار داری ؟
-رزیتا تو جدیدا خیلی با من...
-حسین مثله اینکه کار مهمی نداری . خداحافظ
-نه نه نه .. صبر کن قطع نک...
با حرص گوشیمو پرت کردم رو تخت و از اتاقم رفتم بیرون . مامان تو اتاق خودشون بود . نیما هم داشت واسه نگار پرتقال پوست میکند و نگار هم داشت سریال شبکه سه رو نگاه میکرد .. رفتم جلو و با صدای بلندی گفتم :
-ای زن ذلیلللللللل ..
طوری که بنده خدا سه متر پرید هوا و پرتقال از دستش افتاد رو زمین .. نگار رو به من کرد و با اخم شیرینی گفت :
-دختره بدددددد .. شوهرمو ترسوندی ..فدات شم خیلی ترسیدی ؟
نیما که داشت حال میکرد با شوق گفت :
-قربونه تو برم من .
--دفعه آخرت باشه نیمامو میترسونیا . وگرنه بد میترسونمت .
-ایییییییییییش . شوهرتم ارزونیه خودت .
--رزی ؟ دستم درد نکنه با این خواهر دسته گلم .
-فدااااااااام بشیییییی .
اینفعه جیغ نگار دراومد .
--رزیتاااااااا .
و رو به نیما کرد و گفت :
--فدااااااااااات
همه خندیدیم و نیما خم شد و از رو زمین پرتقالو برداشت و با دستش کشید روش و دوباره مشغول پوست کندن شد ...
-خوشم میاد مرغتم فقط یه پا داره ..
--تا کورررر شود هر آن کس که نتواند دید .
-خیلی باحالییییییی.
خم شدم و صورتشو بوسیدم و گفتم :
-فدای داداشم بشم .
نگار با لحن ناراحتی گفت :
-اِه ؟ رزی ؟ پس من چی ؟؟؟
اخم شیرینی کردم و گفتم :
-تو که حسود نبودی زن داداش .
خندیدیم و خم شدم تا اون ببوسم که نیما گفت :
-اوووه .. زنمو نبوس نوچ میشه ...
خندیدم و رو به نیما گفتم :
romangram.com | @romangram_com