#سه_دوست_پارت_47
-سلام آقــــــــا .
نیما رفت جلو و دستشو از جلو حلقه کرد دور کمر نگار و با خودش کشیدش تو پذیرایی . نگار همونطور که میخندید در گوشه نیما چیزی میگفت که باعث میشد صدای خنده ی اونم بلند شه . اومدم برم تو اتاق که صدای جیغ نگار بلند شد .. من و مامان سریع خودمونو رسوندیم تو پذیرایی .. نگار پخش شده بود رو زمین ... نیما هم جلوش نشسته بود و میخندید .
مامان سریع گفت :
-نیما ؟ چیکار نگار کردی ؟ آخ مگه بچه ای ؟ خجالت بکش
نیما با خنده گفت :
-آخه خیلی باحاله مااااااامان
نگار با تمسخر گفت :
-آرررررره .. خیـــــــــــــــلی .
خندیدم و گفتم :
-نیییییییییما ... دختر خالمو اذیت نکن وگرنه میکشمتتتتت ..
نیما و نگار هم خندیدند :
-رزی تو لطفا ...
-اِه ؟ اِه ؟ نیگا کن ؟ میخواد بگه تو خفه شو .
-ای بابا بذار حرف از دهنم بیاد بیرون .. الکی پاپوش درست میکنه ها ... خوب دوست داری از کاه کوه بسازیا .
-پس چی میخواستی بگی ؟
-میخواستم بگم . زر نزن ..
و بعدشم خنده ی بلندی سر داد . با عصبانیت جیغ کشیدم و دوییدم سمتش که اونم سریع از جاش بلند شد و شروع کرد به دویدن ... الکی جیغ میزد و از نگار کمک میخواست
-نگار .. نگارررر ..بدو بیا شوهرتو کشتتتتت..
سرعتمو زیاد کردم و گوشه ی پیراهنشو گرفتم و پرتش کردم سمت مبل .. نگار از خنده سرخ شده بود .. مامان سرشو تکون داد و از پذیرایی رفت بیرون . نشستم رو مبل و شروع کردم به خندیدن . یکمی که حالم بهتر شد بلند شدم و رفتم سمت اتاق تا لباسامو عوض کنم . وارد اتاق که شدم سریع مانتومو درآوردم و انداختمش رو تخت و حولمو از تو کمد برداشتم و از اتاق رفتم بیرون . . .
داشتم موهامو با حوله خشک میکردم که گوشیم زنگ خورد .. اِه ؟ میترا بود .
سریع جواب دادم :
-سلام آجیه خوشگلمممممم .
-سلام آباجی . چطوری ؟
-قربونت گلم . راحت رسیدی خونه ؟ مامان و بابات چیزی نگفتن ؟
-آره رزی جون . نه بابا خداروشکر چیزی نگفتن .
صدایی از پایین اومد . صدای زنگ تلفن بود .. صدای مامان .. بیخیال بابا .
-الو رزی ؟
-جونم ؟
-فکر کردم رفتی . حواست نبود ؟
-معذرت میخوام یه لحظه حواسم پرت شد .
یکم دیگه باهم حرف زدیم . و قطع کردیم . شماره زهرا رو گرفتم ..
(مشترک مورد نظر شما دستگاه تلفن همراه خود را ...)
با حرص قطعش کردم . اَه ..خاموش بود .
گوشیمو گذاشتم رو میز و با شدت بیشتری حوله رو کشیدم رو موهام .. وقتی خیالم از بابت خشکی موهام راحت شد .. با شسوار افتادم به جونشون .. بعد از اتمام کارم خودمو دقیق تو آیینه نگاه کردم . نه بابا .. منم خوشگل بودماااا .. اوه اوه چه ازخود راضی .. موهام پف شده بودن ... معلومه دیگه باید چطوری میشدن . با اون همه بلایی که من سرِ این بدبختا آوردم .
صدای گوشیم دراومد . چقدر این ماس ماسک امروز فعال شده .. به صفحه اش نگاه کردم . همینو کم داشتم . با بی میلی تمام جواب دادم :
-بله ؟
romangram.com | @romangram_com