#سه_دوست_پارت_46

-خیلی ممنون .. خوش گذشت ..

دو تاشون گفتند :

-خواهش میکنیم .

حسین ادامه داد :

-ایشالله دفعه های بعد بهتر میشه .

لبخندی زدم و از ماشین پیاده شدم و رفتم به طرف خونه .. خدایی امروز خیلی خوش گذشت ... بفرما مامان خانوم ... هی میگفتی دلشوره دارم ... دیدی چیزی نشد ؟؟؟

در خونه رو با کلیدم بازکردم و رفتم تو ... مامان باشنیدن صدام از تو اتاقش اومد بیرون :

-سلااااااااااااااااااام مامانیم.

-سلام عزیز دل مااااااادر ..

اومد و بغلم کرد و گفت :

-خوبی ؟ چیزی که نشد ؟؟ خوش گذشت ؟

-ممنون خانومه مهربونه خودم .

-اتفاقی نیوفتاد براتون ؟؟؟

-نه مامانی .. میبینی که سالمم .

-اووووه .. خدارو شکرت ...

-گفتم که دل شوره به دلت راه نده مامان خانومم ..

بوسیدمش و همونطور که میرفتم سمت اتاقم صدای نگارو شنیدم ..

-به به بانـــــــــــــو .

سر جام ایستادم .. برگشتم به طرفش با لبخند ایستاده بود و منو نگاه میکرد .. دویدم سمتش و خودمو انداختم تو بغلش :

-کجا بودی روااااانی ؟

-تو کجا بودی دیوونه ؟ کلا نگارو فراموش کردیا .

ازش جدا شدم و گفتم :

-تو رزی رو فراموش کردی بی معرفت .

لبخند زد و چیزی نگفت .. واقعا دلم براش تنگ شده بود ... با اینکه خونشون نزدیکمون بود اما از بعد از عروسیشون نیومده بودن پیشمون ...

داد زدم :

-آهـــــــــــای نیمـــــــا ؟؟

نگار سریع گفت :

-خره داد نزن ...

نیما از اتاق من اومد بیرون ... از دیدن قیافه اش خنده ام گرفت .. دوییدم ستش و مثله نگار خودمو انداختم تو بغلش .. بوسیدمش و ازش جدا شدم و گفتم :

-نیما خیلی دیوونه ای به جونه خودت .

همونطور که چشاشو میمالید بهم گفت :

-تو دیوونه ای که توخونه جیغ جیغ میکنی ..

-برو پی کارت بابا ...

خندید و آروم هولم داد و رفت سمت نگار ..

-سلام خـــــــــانمم .

نگار خندید و گفت :


romangram.com | @romangram_com