#سه_دوست_پارت_34
- اصلا زهرا . بیا بریم خونه نیما .. باهام بیا . بعد ا همونجا بر میگردیم خونه .
- نه .. نمیشه ..
- چرا نمیشه ؟
- آخه من .. اونجا ... غریبه ام ..
- غریبه چیه ؟ باور کن بت بد نمیگذره .
- آخه ...
- حرف نباشه زهرا .. ما تا یک ساعت دیگه میایم دنبالت .. فقط ادرس خونه عمه ات رو ...
- نه .. نه .. خودم میام در خونتون ..
- باشه گلم هر جور راحتی .
- مرسی .
- منتظرتم .
- باشه .
- خداحافظ .
- خداحافظ .
گوشیو گذاشتم کنارم و رفتم تا به بابا هم بگم که زهرا میاد . بابا اشت رونامه شو میخوند . مامان هم همونجا نشسته بود و داشت لباس بابا رو اتو میکرد . رفتم و نشستم جفت مامان و آروم در گوشش گفتم :
- مامان ؟
- هوم ؟
- یه چیزی بگم ؟
همونطور که آستین لباسو صاف میکرد تا اتوش بزن گفت :
- آره چرا که نه .
- مامان ؟ میشه زهرا هم باهامون بیاد ؟
- زهرا ؟ چرا ؟
- خب آخه ... میخواد چند روزی بمونه پیشمون .
- برای چی ؟
- چون ... چون با خانواده اش حرفش شده . میشه مامانی ؟
- نه .
- چرا ؟
- محضِ اِرا .
- ماااااامااااان ؟
- وای رزیتا بسه .
- مامان خواهش میکنم .
- اصلا گریم که من قبول کردم بابات چی ؟ اونو میخوای چطوری راضی کنی ؟
- مامان تو که قبول کنی بابا حلّه . شما خودت بهتر میدونی چطور باید راضیش کنی .
- از دست تو .
- یعنی قبوله ؟
- تا ببینم بابات چی میگه بعد .
romangram.com | @romangram_com