#یاسمین_پارت_92


-چرا اومدي اينجا ؟

كاوه – ميخوام ددي مو سوار كنم . ناراحتي سوارش نكنم . اونوقت كسي نيست سر آقاي ستايش رو گرم كنه و شما بتوني بي سر خر با فرنوش خانم حرف بزني .

-بي تربيت .

چند دقيقه بعد همراه پدر كاوه رسيديم به خونه فرنوش. در زديم و وارد شديم . در وحله اول جا خوردم . خونشون يه حياط داشت كه فكر كنم هزار متري بود . يه گوشه حياط غير از ماشين فرنوش ، دو تا ماشين شيك ديگه پارك بود . خود ساختمون هم خيلي بزرگ بود . داشتم پشيمون مي شدم كه كاوه به جلو هولم داد .

در همين موقع صداي فرنوش رو شنيدم كه سلام كرد . نگاهش كه كردم ، دلم گرم شد . از هميشه قشنگتر شده بود . يه لباس مشكي خيلي قشنگ پوشيده بود و موهاي سياه و بلندش رو خيلي ساده دورش ريخته بود و يه گل قرمز هم به موهاش زده بود . با لبخندي كه هزار بار خوشگل ترش ميكرد ، به طرفم اومد .

فرنوش – سلام ، خيلي خوش آمدين . بفرماييد تو . خانم برومند چرا تشريف نياوردن ؟

آقاي ستايش هم همراه ژاله به استقبال ما اومدن و همه غير از من و فرنوش به داخل ساختمون رفتن و ما دو نفر تنها توي حياط مونديم .

فرنوش – آفرين سر وقت اومدي .

-انگار هر دفعه كه شما رو مي بينم از دفعه قبل قشنگتر ميشين .

فرنوش خنديد و گفت :

-بازم كه گفتي شما .

اونقدر هول شدم و دست و پام رو گم كردم كه نگو .

فرنوش – ناراحت نباش ، من اينجام

-مشكل همينه كه تو اينجايي . يعني توي اين خونه و با اين وضع ! اگه تو دختر يه خونواده معمولي بودي خيلي خوب بود .

فرنوش – قرار شد به اين چيزها فكر نكني .

-مگه ميشه ؟ آخه ميدوني شماها خيلي پولدارين . آدم ياد اين فيلمها مي افته كه توش يه خونواده پولدارن كه مزرعه و باغ و اسب و از اين چيزها دارن .

فرنوش شروع به خنديدن كرد و گفت :

-ميدوني چرا مي خندم ؟

-حتماً از حال و روز من خندت گرفته .


romangram.com | @romangram_com