#یاسمین_پارت_82
فرنوش- از خونه ما تا اينجا 5 دقيقه راه بيشتر نيست . كارت داشتم خودم مي آم .
-باشه ولي اين شماره رو داشته باش . شايد لازم بشه .
روسريش رو سرش كرد و با هم از اتاق بيرون رفتيم . وقتي داشت سوار ماشين مي شد گفتم :
-فرنوش ، خواهش مي كنم آرم رانندگي كن . باشه ؟
فرنوش- بخدا من هميشه با احتياط و آروم رانندگي مي كنم . اهل ويراژ دادن و گاز و سرعت و اين حرفها نيستم . اون شب هم تاريك بود و برف مي اومد و حواسم به اين بود كه تو رو پيدا كنم . اين بود كه آقاي هدايت رو وسط خيابون نديدم . ولي باشه ، چشم بيشتر احتياط مي كنم .
-ممنون كه حرفم رو گوش مي دي .
فرنوش – زن بايد حرف شوهرش رو گوش كنه .
وقتي اين حرف رو زد ، احساس شيرين و عجيبي ، سراسر وجودم رو گرفت .
فرنوش- نذار يادم هيچوقت از يادت بيرون بره و اجازه نده كه عشقم از قلبت !
- همين الان در اتاق رو مي بندم كه بوي عطر خوبت هم از اتاق بيرون نره .
نگاهي با محبت به من كرد و رفت .
ساعت حدود 3 بعدازظهر بود كه به سرم زد يه سري به آقاي هدايت بزنم . شال و كلاه كردم و راه افتادم . وقتي پشت در رسيدم ة مونده بودم چيكار كنم . خونه زنگ نداشت . گفتم نكنه آقاي هدايت اين وقت روز خوابيده باشه . خواستم كمي صبر كنم كه تا اگه خواب باشه ، بيدار شه بعد در بزنم . دو دقيقه نگذشته بود كه هدايت در رو وا كرد .
هدايت – سلام مرد خجالتي ! باز كه در نزدي !
-سلام ، حالتون چطوره ؟ دست دست كردم كه ساعت چهار بشه كه بيدار بشيد .
هدايت – من هميشه خدا بيدارم . بيا تو .
وارد خونه شديم . طلا جلو اومد و شروع به بوئيدن من كرد .
-نكنه بازم طلا ورود من رو اطلاع داد ؟
هدايت – آره ، اومده بود پشت در . براي هيچكس اينكارو نمي كنه .
دستي سر و گوش حيوون كشيدم و وارد ساختمون شديم .
romangram.com | @romangram_com